بمناسبت روز بزرگ داشت " مولانا"
----------------------------------
قرنهای متمادی است که میگو.یند ابلیس ( یا همان شیطان) با روح پلید و ناپاکش با قدرت تمام بر اریکه فرمانروایی تکیه زده و ارواح پاک و خداوندگار مهربان را از تخت به زیر کشیده و خود بر اورنگ خدایی نشسته است .
این اوست که فرمان میراند هم اکنون او بکام دل رسیده است و فرزندان آدم را آماج مکر و حیله های خود قرار داده و به زیر فرمان خود برده است .
در دین مسیح روایتی هست از سازش بین انسان و شیطان وهم پیمانی بین این دو ( گوته )" فاوست "خود را بر همین روایت نوشت .
شمعون کیمیاگر که در " سامریا " میزیست از نوع همان انسانهایی بود که روح خود را به شیطان فروخته با جادو گری و کیمیا گری خلق را میفریفت . ؛ او دست به اعمال خارق العاده ای میزد تا مثلا بر نیروی روح القدس دست یابد ! البته بعدها با آمدن پطروس ( یا پیتر) با کمک او توبه میکند و غیره و ذالک ....
قصد ندارم از کتب مقدس نمونه آورده و یا روضه بخوانم و یا یک سلسله مطالب مذهبی نا مربوط را بنویسم این روایت را اینجا آوردم تا بر ین باور باشیم که قدرت شیطانی قرنها بر دنیا حاکم بوده و هم اکنون بر تمام کره زمین حکومت میکند و هزاران ( شمعون) وجود دارند که با قدرت جادو و کیمیاگری و ساختن انواع و اقسام فلزها نظیر طلا و نقره در کارخانه ها روح مردم را گرفته اند .
امروز دیگر طلا مثقالی نیست بلکه کیلویی است و به صورت خشت های آجری جا بجا میشود در بعضی از نوشته های مولانا جلاالدین ( درمثنوی ) از این روایت ها بسیار رفته شده است .
مسئله جدال بشر با یک نیروی اهریمنی و شیطانی همیشه مورد توجه قصه نویسان بوده است البته حضرت مولانا از یک شیطان مسلمان نام برده و قصه ای ساخته است !.
امروز بوضوع شیطان را در اشکال و لباسهای گوناگون مبینیم که بر دنیا حکم میراند ، در هر لباسی که باید با آن حاکم باشد او در هر لباسی دیده میشود حتی در لباس فرمانده ارتش ! .
ارباب اقتصاد ، ادبیات را رو به زوال فرستادند ، موسیقی و آثار موسیقیدانان بزرگ هم دریک بسته کوچک باندازه یک قوطی کبریت جمع آوری شده است تالارهای بزرگ و مشهور و ساختمانهای قدیمی رو ویرانی و خالی از آنهمه های هوی میباشند .
دیگر آوای دلنشینی از گلو و سینه کسی بر نمیخیزد ، تنها کلاغهای شوم هستند که قار قار میکنند ، قرن ، قرن شیطان است و شیطان صفتی .
آن نهالهای کوچکی که میرفتند تا درختان قطور و بزرگی شوند از ریشه کنده شده و یا میشوند شاخه زیتون و تاج آپولون و افتخاراتش که روزی در روح مردم می دمید گم شد .
آن نیروی آسمانی که بر دلها می نشست از بین رفت ، امروز هزاران خدا به دستور ابلیس ساخته شده و معبدهای زیادی بر پا گردیده ، معبدهایی که برای جمع اوری پول و طلا سر به اسمان کشیده اند .
انسانها را قربانی میکنند و به زنجیر میکشند تا عقیده خود را بر آنها تحمیل نمایند ، دانشمندان بجای آزمایشهای علمی برای بقا وسلامتی بشر دست به ساختن انسانهای مصنوعی میزنند از گاو و گوسفند و پرنده و چرنده تا آنسان ، ساختن بدل آنها و چگونه میتوان فهمید هنگامیکه در خیابان راه میروی بدانی آنکه از روبرو میاید یک انسان واقعی است یا بدل ان .
امپراطوری سفید پوستان رو به فنا ست و بجایش نقابهای سیاه و ماسکهای سیاه و شمشیر و قمه و چاقو در هوا میچرخد و ناگهان سری به میان چمن ها ی پلاستیکی و مصنوعی میافند .
حال در این میدان وحوش چگونه میتوان نشست و داستانی خلق کرد که بوی عشق و لطافت آنرا بدهد ؟! چگونه میتوان از نسیم گفت ؟ و چگونه میشود لطافت باران را مثال زد ؟ پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « /اسپانیا ./
30/09/2017 میلادی / برابر با 8 مهرماه 1396 خورشیدی.