یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۶

آرامش قبل از طوفان


شبی را گذراندم ، با هزار اندیشه ناباور وباور .
امروز صبح سکوتی  بر تمام شهر حکم فرماست تلویزیون را روشن کردم همه شهر بارسلونا وبطور  کلی کاتالونیا در دست پلیسهای وگارد سیویل بود ، نمیدانم چه خواهد شد ؟! بیاد پیراهن سیاهان دوران فاشیسزم ایتالیا افتادم ، چه همه کشته دادند سر انجام ایتالیا به یک شهر بی دروپیکر که تنها حمایتش از خرابه هاست ،  افتاد .
گلوبولیستها بسرعت مشغول کارند و چه بسا الان دربین همین پسران و مردان و دختران وزنان جوان در کاتالونیا خود را درزمره موافقان جدایی طلبان جای داده و مشغول سخن رانی میباشند .
آنها کارشان ویرانی است  و جدا کردن  سر زمینها و تکه تکه کردن ـآنها  خوش خوراکند  و شکمی سیری نا پذیر دارند ، تا دوباره شرکتهایشان مشغول آبادانی شوند و مانند سایر کشورهایی که ناگهان بی ریشه از زمین سبز شدند ، آباد شوند و درطول جنگهای مذهبی وسیاسی  مشغول ارسال فشنگها واسلحه ها باشند و دراین  میان دلالها نیز به نوایی برسند پول تریاکشان برسد و استکانی عرق !.
با نگاهی به سر زمین یوگشلوی زمان گذشته که چه همه زیبایی داشت ومحل گشت و دپدار توریستها بود ، امروز نامش درخاطره ها  مدفون و چند کشور تکه تکه بوجود آمده است ، با نگاهی با سر زمین چک اسلاویا که آنرا دوپاره ساختند چک و اسلوانیا  دیگر چیزی از تاریخ آنها بیاد کسی نمانده است .
ایران هم چند تکه خواهد شد تاریخ مدفون شده همین امروز درس تاریخ در مدارس ممنوع است تاریخ ایران از زمان صفویه وشاه اسمعیل صفوی شروع شده است اما کردستان بی هویت ناگهان دارای هویتی چندین  هزار ساله شد !!!! بیچاره مادرم همیشه میگفت این گشنه گداهای کرد و نان نخورده ......

زمانیکه از فراسوی این آدمها میگدرم  و میبینم چگونه آفتاب عقلشان را در کاسه سرشان خشکانده  و دارند زندگی را تنها درتابه سود و زیان میسنجند بی آن که به اینده سر زمینها و فرزندانشان  بیاندیشند  ، دلم میسوزد  و در این فکرم که چگونه خیالی خنک بر آنها سایه افکنده  و دارند خود را به دست هیچ میسپارند ، آنگاه سوزندگی اندیشه هایم را در مغزم احساس میکنم  و یخ میبندم .
آن قوم بنی یعقوب و بنی اسراییل صاحب دنیاست ، همان کاری را که با مردم فلسطین کرد ، زمینهایشانرا خرید خانه هایشانرا خرید  وآنها آواره صحرای سینا شدند حال در این شهر کشور کنار این سر زمین یعنی در( مراکش) مشغول خرید خانه میباشند و در جنوب این شهر نیز ، اما اینها حواسشان جمع است سخت به زمینهایشان چسپیده اند خودشان یک پا خریدارند .

سکوتی تلخ امروز بر همه جا سایه افکنده ، من غمگین شمعی بیاد پدر روشن کردم و در قابلمه همیشگی مقداری سبزیجات برای خوراکم آماده ساختم چرا که از گوشت بیزارم و لاشه ها را میل ندارم به دندان بکشم آنهم لاشه  مرده را .چه میدانم گوشت کدام حیوان ویا کدام بیزبان است .
روز گذشته  مقدار زیادی برنج را مجبور شدم درون کیسه زباله خالی کنم ، برنجهایی که سمی بودند و در بسته بندیهای شکیل و زیبا آنها را برای فروش در سوپرهای معمولی ارائه میداند کم کم مسموم میشدیم ، هرچه باشد باید جمعیت کم شود غذا نیست برنج های باسمتی درجعبه های شیک سفید رنگ محصول پاکستان با سمی بنام ...... درونشان که در زمان کشت از فاضل آبهای خانه ها  و کارخانه ها  جاری میشد .  حال همین فاضل ابها به سوی سبزیجات و صیفی کاریها نیز روان است ، حال باید همه چیز را  پنهانی درخانه کاشت و روزی خواهد رسید که همین کار را نیز ممنوع خواهند کرد کاشتن پیاز وسیب زمینی وسایر صیفی جات درخانه ها نیز ممنوع میشود خانه ای وجود نخواهد داشت برایمان خانه هایی ساخته اند که جمعیتی باید دران زیست .

 امروز در این فکرم که دیگر بسوی وطنم نخواهم رفت چرا که دیگر وطنی باقی نخواهد ماند ،  و ابدا نمیدانم کجاست وطن من ، هیچکس دور من مرزی نکشیده اما خودم خودم را زندانی کرده ام قبل از آنکه بمن دستور بدهند که زندانی شوم  اما با مسیر افکارم به همه جای دنیا سفر میکنم  هر انسانی در درونش میاندیشد  و آوازهایی میسازد  من در خودم خاموش میشوم  و درآواز مرغان خوشخوان . پایان  
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  01.10/2017 میلادی / یک دل نوشته !