یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۶

عصر یکشنبه

عصر یکشنبه ، بعد از ظهر روز عاشورا !!!!
یک فایل صوتی  "پنهانی " از مردان حسین و مداحان پخش شد که تا مدتی مات مانده و از خجالت نمیدانستم آنرا ببندم و یا باز بگذارم ببینم آخر آن چه خواهد شد ، مداحانی که جلوی هزاران نفر میایستند واز مشک پاره شده  و لب تشنه حسین میگویند  ومردم  احمقانه میگیرند ،  در خلوت خصوصی دوره هم جمع شده بود ویکی ازان حاجی آقا باصطلاح رییس بود وداشت  مزه پرانی میفرمود وتعریف میکرد از قم ومولاها و فحاشی و کلمات زشت و رکیک بقیه دست میزدند و میخندیدند ، حال کدام یک این سخنانرا ضبط گرده و به بیرون فرستاده اند هر که هست دم اش گرم میدانستیم که اینها چه جانورانی هستند و چه خونخوارانی ! اینها هما ن بچه های حرامزاده شهر نو میباشند ، بچه هایی که از نسل سفلیس و سوزاک به دنیا آمده اند حال پروار شده اند و همه چیزشانرا عریان در ملاء عام میگذارند و من بفکر زنان و دخترانی بودم که در زندانها گیر اینها میافتند این مردان غیر از پایین تنه و زور مشت و بازوان  کلفت چیزی در کله شان نیست همه مغز آنها درهمان حوالی پایین تنه شان میگردد ،
در گذشته زمانیکه یک افسر راهنمایی کمی بی ادبی میکرد ، همه باهم میگفتند که : 

معلوم است ااز کجا آمده از یتیم خانه و پرورشگاه یا از خانه ناپدری ، تازه بی ادبی آنها در حد خیلی خیلی پایین بود .
حال من مانده ام که این حیوانات از کجا آمده اند ؟ از کدام مادر زاده شده اند و چه پدری بالای سر آنها بود و در کدلم  کوچه پس کوچه ها به مادرانشان تجاوز شده که اینگونه وحشی باز آمده اند و بلا فاصله  پس از ختم جلسه خصوصی روی صحنه رفتند و میکروفون را به دست گرفتند وبا چشمک زدن به یکدیگر میگفتند  که " حال بده " و روضه را شروع کردند !!! اوف حالم بهم خورد به راستی حالم بهم خورد 
در این راهها همه باید یکر نگ باشند  هرکسی همراهی دارد  همرنگی دارد .

مشگل است که من روزی بتوانم با چنین اشخاصی نه نام شخص نمیتوان روی آنها گذاشت نام حیوان هم نمیتوان گذاشت به حیوان توهین میشود ، باین موجودات عوضی  همراه شوم ، مرگ را ترجیح میدهم  .

برای چه داریم خودمان را میکشیم ؟ برای اینها و یاآ ن فاحشه هایی که با اینها در زیر  چادر مثلا " حال " میدهند .
نمونه باسواد آنها را در این دیار فرنگ داریم شیخ علیرضا نوری زاده بچه آخوند و سایرین که میل ندارم نامشان را ببرم .

در آن زمانها که من گاهی مجبور بودم برای  دیدن همسرم به زندان قصر بروم تمام بدنم میلرزید ، نه از ترس بلکه از متلکها آن سربازان و پلیسها  ، اما امروز آن متلکها درمقابل این گفته نوازش است ، شعر است ، اوف ، حالم بد شد خیلی بد شد ..

چه خوب است که دراین کنج زندانیم و مجبور نیستم با این کثافتها روبرو شوم  شهر بزرگ ؛ هرروز بزرگتر میشود برای چریدن این وحوش  راههای گذشته از شهر گم میشوند  و بیابانها کم کم در داخل شهر میافتند و ساکنین آن بیابانها همین جانورانند که شهر را بصورت کمر بندی دراختیار گرفته اند . 
مرده شور خودتان ، ایمانتان ، مذهبتان را ببرند . بیزارم از شما . 
حتی قدرتی مافوق قدرت رضا شاه هم قادر نخواهند بود این آشغالها را به سطل زباله بریزد . بگذار درون خودشان بپوسند ../ ثریا /اسپانیا ./////
اول اکتبر 2017 میلادی /برابر با 8 مهرماه 1396 خورشیدی /