دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۶

امروز ، روز دیگری است



قبل از هر چیز زاد روز اولین پسرم را باو تبریک میگویم چندین سال پیش در چنین روزی   راس ساعت 12 شب پای بعرصه وجود گذاشت و بهانه ای بود برای زنده ماندن من .از او سپاسگذارم  ، دوست من ، رفیق من و پسرم .

امروز  سالها از آن روزهای خوب گذشته و من دارم گریه میکنم ، برای آنچه را که از دست دادیم برای آینده او ، و آینده سرزمینم برای شاه مهربانم .
امروز در یک یوتیوپ مسخره یک مردک مخنث با چند بچه ولگرد جلوی یک خرابه داشت میگفت " 
شاه مرد ما میخواستیم خودمان او را بکشیم و پولهای کارتل نفتی !!! را از او پس بگیریم  زهی خیال باطل ، امروز کجا هستی مردک ؟ بر خلاف ارزوهای پوچ شما نامردان  و نمک ناشناسان او شاهانه مرد و شاهانه بسوی آخرین خانه رفت .
ما ملت راستین ایران زمین از ملت مصر و شادروان انور سادات که جانش را برای این مراسم داد و از بانوی بزرگوارش صمیمانه سپاسگذاریم .

تاریخ در باره او قضاوت خودش را کرد امروز نه تنها من بلکه هزاران زن ومادر و پدر در سوگ او اشگ میریزند . 
من به آهنگ دلم گوش میدهم ، تمام شب نخوابیدم ، نگران بودم ، نگران چی؟ سالگرد مرگ پدرم بود و میل نداشتم در چنین روز منحوسی بمیرد  ، ساعت چهار ونیم صبح از صدای زنگ کوچکی بخود آمدم " او" بود  آه ، سر انجام آمدی ، حال برایم بگو ، بگو که نگرانیهای من بیمورد است  و چه زیبا همه چیز را بیان کرد .چه زیبا واژه ها را بکار میبرد ،  و چه زیبا به آنها آهنگ میداد .
همه واژه های آهنگین او را  جویدم و قورت دادم  او معنایی شده و معمایی ،  و من از درد پژمردگی مینالم ، دلی دارم که در گوشه ای افناده  و بانگی دارم بیصدا  اما حواسم بر سر جاست  و در آن زمان که حواس بکار میافتد دل نیز آهنگش را مینوازد .
سپس گریستم  امروز هرچه مبینم تراشه هایی از سنگ خارا  ویا خار درختان سمی  که به افکارم میلغزند  ، هرکس نوایی از نای خود بیرون میفرستد دچار سر گیجه شده ام  همه خود در تاریکیها نشسته اند و تنها زیر نور یک شمع بخیال  خود جهان را روشن مبینند 
دارم گریه میکنم ، باید خوشحال باشم  ، اما نه ، فرزندانم را در بهترین مدارس گذاشتم بامید آنکه بر میگردیم و به کشورمان خدمت میکنیم ، اما امروز همه آنها بردگان دیگرانند تنها برای آنکه زنده بمانند ، آنها را از سیاست دور ساختم ، از همراهی با سایر هموطنان جدید دور ساختنم و چه کار خوبی کردم ،  آنها به راه خود رفتند ریشه را نبریدند  پر دلهره و نگرانی داشتند میترسیدند  از خیابانها سیاه و تاریک و هجوم این جمعیت وحشی و آدمخوار  میترسیدند که گم شوند و خودشانرا گم کنند ، اما خوشبختانه همچنان در یک خط مستقیم راهی شدند . و امروز در کنارم با صدای بلند آواز میخوانند  و فردا که به اسمان پرواز کنم  آواز آنها را  در آسمان نیز خواهم شنید  امروز ناله هایشان  عاشقانه  و مهربان است  و آتشی در مین بر میانگیزد  و چه بسا من دران آتش بسوزم  امروز به ماتم دیگری نشسته ام ، به ماتم شاه از دست رفته  شاید امروز همه بمن بخندند  فردا آنها در میابند که چرا  امروز گریستم .

گفته های " او"  چون شیر تازه در جویباری  سرازیر شد و کمی آرام گرفتم  برای رفع تشنگی ابدیت او کافی نیست مردان دیگری نیر باید باشند تا آن سر زمین را از دست جانوران ، خوکان و سگهای حسین و قنبر و علی کبرا و زهرا و صغرا وزینب  نجات دهند .
--------------------
بهر روی . پسر عزیزم تولدت مبارک ، مهم نیست چند ساله شدی مهم این است که چگونه میاندیشی . برایت آرزوی سلامتی و دلخوش توام با سعادت را آ در دل میپرورانم . .
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان 
باشد که از میانه یکی کار گر شود 
پایان
ثریا ایرانمنش »لب پرچین« / اسپانیا /
02/10/2017 میلادی برابر با 10 مهرماه 1396 خورشیدی . /
--------------------------------------------------------------