آنهاییکه خدایی بی نام دارند
هنوز خدایی برای خویش نیافریده اند
خدای من خدای خرد است
آنهایی که خدایی را نمی شناسند فورا او را گم میکنند .
خدایشان یک گوهر گم شده است .
خدای من در عشق قالب شده است
و هیچگاه گم نمیشود
درطول زندگی سه تا ( امیر را شناختم) یکی هنگامیکه چهارده سال بیشتر نداشتم او را جلوی درب مدرسه با یک گل سرخ ایستاده میدیدم پر ژیگول بود شیک پوش بود اما من زیاد از او خوشم نیامد ، یکی از دوسنانم او را دید وفورا رفت و همسرش شد و پس از مدتی طلاق گرفتند .
امیر دوم امیر عباس مسعودی بود که خدایش رحمت کند هنوز انگشتر نامزدی او درون جعبه من جای دارد ، مردی تحصیل کرده آشنا به چند زبان زنده دنیا ازیک خانواده خوب ومن کم کم خودم را آماده میکردم که خوب ، میتواند شوهر خوبی باشد که ناگهان رستم دستان با پاهای بلند و کشیده اش از راه رسید و گفت :
منم رستم دستان ، و اهل کردستان !!!
ترا باخود به عرش عالم خواهم برد به هرکجا که میلت بکشد و هر چه را بخواهی ......هیچ چیز نخواستم غیر از رهایی و آزادی سی سال در خانه محبوس بودم در بین خدمه ها و خبرچینان. سی سال دچار بیماری اعصاب شدم تا دریک فرصت مناسب فرار کردم .
امیر عباس دوم نفرینم کرد به قم رفت و سر مقبره خواهرش گریست و سپس برایم نوشت امیدوارم هیچگاه روی خوشبختی را نبینی انگشتر نیز نگاه دار .....اوه ، چقدر بنظرم کمی خاله زنک بود ....خندیدم و رفتم .
و حال .... هر چیز کوچکی برای جهانی بزرگست برای پیدا کردن خدایم وقت تلف نکردم خودش آمد .
امروز سومین امیر بخانه من آمده است ، مقدمش را گرامی داشتم و مانند خدای گمشده او را دنبال میکنم بمن چه بگویند شیطان است .
منکه نمیخواهم او را مرد زندگیم بسازم ، البته گاهی زیر و رو میشوم باز برمیگردم به آوای دلم گوش فرا میدهم ، نغمه سرایی میکند .
تنها برایش آرزوهای زیادی را از درگاه آن خدای واقعی طلب کرده ام آرزوی پیروزی بگذار گمشدگان با خود و خدایشان و افکارشان در زیر نور پروژکتورها فریاد بکشند و او را بدنام سازند من به آوای دلم گوش میدهم چه بسا هر ستایشی کمی بوی خود ستایی را بدهد . هرکسی باخبر است که در کنج دلش چه چیزهایی را ستودنی میداند . پایان
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 2 اکتبر 2017 میلادی / 10 مهرماه 1396 خورشیدی
یک دل نوشته .