آنکه هیچگاه توبه نمی کند-
------------------------
عیب ما مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهد نوشت !
شب گذشته در یک کلیپ پسر جوانی را دیدم که بیشتر از شانزده سال نداشت و سخت مشغول فرا گرفتن زبان فارسی بود مجریان برنامه تلویزیونی از او میپرسیدند چرا این زبان را انتخاب کرده ای؟ در جواب گفت برای " فرهنگشان و شاعرانشان مانند حافظ " و فورا یک بیت از حافظ را بالهجه شیرینی مخلوط با زبان خودش خواند و جالب آنکه معلم که داشت باو زبان فارسی را درس میداد ابیات حافظ را فراموش کرده بود !!! معلومات او تنها درمیان کتاب نهفته بود !یک کلمه و یا یک جمله میگفت و بعد می ایستاد سرانجام برنامه تمام شد و آن پسر جوان که نمیدانم اهل کجا بود شیفته حافظ و خیام شده و از بزرگی و فخر زبان پارسی سختن میگفت ! .( بیچاره هنوز با زبان چارواداری و فحاشیها و کلمات رکیک و زبان فاخر گم شده ما بیگانه بود ).
در باغ زیبای بهشت آدم که هنوز انسان است با اغوای یک مار هوشیار که همان ابلیس در لباس و پوست مار خود نمایی میکند خواست تا از درخت معرفت و خرد میوه ای بچیند تا همراه " خدا" شود چرا که میدانست انسان خردمند جاودان میماند وبا خدا یکی است .
و آن خدای حسودی که در کتب مقدس از او نام برده اند " آدم" را از بهشت بیرون راند تا در روی زمین دچار سر در گمی و وحشت و سپس خشونت شد و دریافت در کنار خدا بودن بهتر است اما راهش را گم کرد ، توبه کرد ، اما دیگر در بهشت به روی او بسته بود .
تنها چند انسانی باخرد توانستند همگام خداوند پایدار بمانند .
امروز آدم هایی پیدا شده اند که بهشت را روی زمین میافریند ، خانه های قدیمی را ویران میکنند آن مصالح محکم مانند آجر و سیمان و بتون آرمه را به یغما میبرند و بجایش خانه های چوبی ، مقوایی و پلاستیکی با طرح های جدید ارائه میدهند و برای حفظ ما از شر سرما نور خورشید را نیز زند انی کرده و خانه را گرم میکنند . و ما تا چه حد از این بهشت خیالی خرسندیم .
ما تنها حافظ را نداشتیم جمشید را داشتیم خیام را داشتیم ( امروز نداریم ) بجایش عربده های خوکهای وحشی را میشنویم با کلمات رکیک ، بجایش حسین داریم و حسن و کبرا و صغرا . و همیشه ام از بیم خدا و ترس از جهنم خود را بنوعی دچار سر در گمی میکنیم .
آنهایی که بر ما حاکمند همیشه وعده فردای بهتری را بما میدهند فردایی که هیچگاه نخواهد آمد و امروز را از ما دریغ داشته اند یک انسا ن با خرد خود میتواند خدای خود باشد ، مهر و مهر آفرینی تنها راهی است که بشر میتواند آنرا برای نجات خویش بیابد .
هر انسانی از دو نیم شکل گرفته یکی شر و دیگری نیکی و مهر و جدال درونی بشر با این دو همیشه بوده و امروز آن شر است که بر روح بشر حاکم است و نمیداند که چگونه دارد در دوزخ خود ، دوزخ حقیقی میسوزد.
اوف ، باز نیمه شب شد و بیخوابی ،منهم دچار فلسفه بافی شدم . بهتر است برگردم بر سر اصل مطلب .
شب گذشته سر انجام تصمیم گرفتم که تابلت جدیدم را نگاهی بکنم انرا که باز کردم اولین چیزی که ناگهان فریادش به اسمان رفت همان پیر خراسانی بود که داشت نام مرا میبرد ، اوه ...ظاهرا خیلی از نام من خوشش آمده ماهها پیش نامه ای یا ایملی یا کامنتی برای او گذاشته بودم حال تازه آنرا بازگو و باز خوانی میکرد . و سپس همان گروه همیشه در صحنه اما دریک کیفیت عالی و تصاویر زیبا ، من راه پیام هایم را بسته ام اما ظاهرا در این یکی هنوز نتوانسته ام راه آنها را پیدا کرده و مسدود کنم اوه هزاران پیام داشتم آنهار با باز نکردم تنها یکی باز بود از شخصی بنام " بدون نام" بدون عکس و افتخار کرده بود که انجمن شان مرا برای داوری و سرپرستی انتخاب کرده است !! بهر روی از این شخص هرکس که هست سپاسگذارم و متاسفم که نمیتوام جوابی بدهم تنها به همان کامنتها اکتفا میکنم از اینکه میتوانم هنوز اشعار زبان فارسی را به بهترین وجه ارائه دهم خوشحالم و اگر گاهی کسی شعری را نیمه کاره و یا دست خورده بنویسد بی آنکه باو بی حرمتی کرده باشم اصل شعر ا برایش میگذارم ، متاسفانه د ر اشعار ما خیلی دست برده و مقداری را نابود ساخته اند من یک کتاب حافظ دارم که در زمان انقلاب به چاپ رسید بیشترین و بهترین اشعار را حذف کرده ویا آنها را مطرود دانسته اند زیر نام ( فروغی ) هنوز خیلی ها رودکی را نمی شناسند رودکی سمر قندی را ، تنها مولانا و حافظ ......و شعرای جدیدی مانند فروغ و غیره که اکثرا هنر خود را در اختیار سیاست گذاشتند و خوانندگانی که با وقاحت تمام زیر بنای ساختار ایران نوین را ویران ساختند حال روی صحنه به دکلمه اشعار آنهم بطور ناقص مشغولند و نسل نو هم خیال میکند خدایی روی صحنه است فریاد بر میدارد و آن خسرو آواز در سکوت نشسته و باین هیاهوی بسیار برای هیچ مینگرد و در انتظار بهبودی و فردای خویش است ، امید دارم عمرش طولانی باشد .
برای پیروز بودن باید مردم را به دنبال خود کشید اما من احتیاجی باین مردم نادان ندارم و آنهایی که مرا می ستایند از نوع خودم میباشند .
امروز دیگر کسی به فردایش نمی اندیشد زمان حال است باید انرا جلو کشید و به اکراه به آینده مینگرد و یا در هماجایی که هست ایستاده و در جا میزند و چنگهایش را درهمان حال به دیوار فرو میکند تا نیفتند از سقوط میترسد از فراز بودن میترسد و تنها زیر لب زمزمه میکند درمانده است و از درک خود نا آگاه .
من تنها پشتیبان آزادی بشر هستم از همه قیود که متاسفانه کار مشگلی است هرروز بند ها و زنجیر ها محکمتر میشوند .
پیکار با اهریمن امکان ناپذیر است . پایان شبنامه !.
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
03/10 /2017 میلادی برابر با 3 مهرماه 1396 خورشیدی ./.
.