سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۶

کشو های بسته ..........



تا جوان بودم ،  زلهستی غیر ناکامی  ندیدم 
روز پیری ای عجب  جزبی  سرانجامی ندیدم 

پختگی  گر پیشه کردم سوخنم  از پختگیها 
و ر پی  خامان گرفتم خیری از خامی ندیدم .........."پژمان"
----------
زندگیم سر تاسر داستان بوده و هست و آن حافظه ای که صدها کشو دارد  سعی دارم بعضی از کشوها را برای همیشه قفل کرده و بسته نگاه دارم گاهی بعضی هارا باز میکنم بوی عطری دل انگیز میدهند و زمانی بوی کهنگی و پوسیدگی  ، و تنها یک کشو خالی مانده در انتظا پر شدن ! خیلی میل دارم بی پرده بنویسم ، اما هنوز عده ای زنده اد وهنوز هم  جیره خوار عده ای دیگر که خودشان نوکری سگهای دیگر را میکنند  و سگهایی که برای ارباب خدمت مینمایند و قلمرا دستوری میچرخانند ، شعر را دستوری میسرایند من برای خودم هستم ارباب خودم و نوکر خودم  افتخار دارم نه به زیر برق آن تاج رفتم تا جیره خوار باشم و نه به آن خانه های " تیمی " راه یافتم تا امروز به دستور آنها بنویسم و برایشان تعزیه بخوانم و سینه بزنم  ، بز دلانی که میترسند  تسلیم شده و یا بکار گرفته شده اند خود را فدایی مینامند ، و چه کسی میتواند دربرابر آن گروه و سگهایش و" ودلارها " یش ایستادگی کند ؟ بیشتر افکار عمومی  و رسانه ها زیر  نظر آنها قرار دارند وبه نوعی افکار عمومی را منحرف میسازند  و با غرغره کردن اشعار والا منشانه  و مجیز گوییها  در علفزارشان میچرند .

آن دسته  ..... خفته اند  یا به زنجیر  بسته شده اند  و برای نسلهای اینده  واق واق میکنند ،  درحال نواله  کردن خود را آزاد و مستقل مینمایند آنها نیز نواله خود را از دست بالاتری میگیرند و میخورند  میان آن روشنفکران از کار افتاده و پیر  وارباب امروزیشان  یک قرار داد نا گفته  از آن نوع که بر حیوانات اهلی  حکفرماست  بسته شده است ، همه گونه آزادی دارند  ،  دربردن ، چایدن  وبه کار گرفتن  دیگران  در بسترهایشان   به آن انس گرفته اند ، خو گرفته اند  دیگر  درپی راندن دشمن بر نمیایند  دشمن بهترین دوست  آنهاست  آسوده خاطر قلاده بر گردن دارند  و آن گروه بدبخت  و تیره روز که در آن میان به خدمتکاری و خشک مالی مشغولند کم کم میپوسند و از بین میروند .
چه بسا سالهای زیر نیش شرمساری خود  آزار میبیند بیهوده خود را گردن کلفت میدانند  پشم و پیلی هایشان  ریخته  دیگر کسی برایشان ارجی قائل نیست .
از آن گروه منفور نامبرده نامریی در اطراف من دراین شهر زیادند  و آن گروه ،  وآن دیگران   وامانده  هیچ سر مشقی برای جوانان وآینده ندارند  آنها نیز دست به سینه ایستاده اند هرکسی بیشتر بدهد  خودرا باو میفروشند  به شیوه همان زنان خود فروش  اعیانی رفتار میکنند ، باد به غب غب میاندازند ، ارباب آنها را نشانده است تا زمانیکه جوانند و کار امد دارند ، گروهی هم گرد " شاه " جوان را که کم کم   به سن  من میرسد گرفته به ستایش او میپردازند تا اگر بخت برگشت فورا دستمالها را بردارند .
هر زمانی چنین بوده است 
این دفتر چه های  من شروع خوبی دارند اما پایان خوشی ندارند همه برگ برگ شده و کلمات گم میشوند  درهم مغشوشند " بسکه تند مینویسم "  آه راستی تند نویسی را ازیاد  برده ام زمامی از این تند نویسی نان میخوردم ، اربابان همه مهربان بودند و مودب دور من میچرخیدند وگفته هایانرا بسرعت ادا میکردند گویی مخاطب روبروی آنها نشسته و من مجبور بودم کلماترا درهوا بقابم و گاهی لکه های چربی را از روی آنها پاک کنم مورد مواخذه قرار میگرفتم  اما سپس خوشحالی را درچشمان ارباب میدیدم میدانست که لباس تمیری به دست او داده ام وبی غرض آن لکه ها ی. چربی را  پاک کرده ام .
امروز دیگر آن کار هم به درد نمیخورد سرعتی پر قدرت تر از دستان من آمده میکروفون و سپس کامپیوتر لیاس خوبی راهم میشود و تحویل میدهد لکه گیریش از من بهتر است .
بهر روی در روزگار بازنشستگی  خوشحالم که هنوز کشو های حافظه ام لبریزند و هر گاه میل داشته باشم یکی را باز میکنم واقعیتها را ساز کرده روی این  دستگاه می اورم . پایان 
--------
 آبرو گر خواستم  شد حاصلم بی ابرویی 
 نام نیک  ار خواستم  جز ننگ و بدنامی ندیدم 

 درکتاب  عمر  و در آیینه  هستی دریغا 
 غیر نومیدی  نخواندم  غیر ناکامی ندیدم ........."پژمان بختیاری "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا ......
26/09/2017 میلادی /..