با خیال بی تو بودن ، ظلمت تردید و وحشت
رهزن راه امید مشرق چشمان ما شد .....
----------------------------------.
بوی بدی از این اطراف به مشام میرسد ، بوی بد جنگ ، بوی بد موشکها و باروتها و بمبها ، گویی یک مسابقه کریکت است این جنگاوران بر ضد چه کسی برای جنگیدن براه افتاده اند؟ وبر ضد چه چیزی ؟ به کجا میخواهند بروند ؟ آیا شما میدانید ؟ اینهمه دوستان ، من از آن عده سئوال میکنم که با آنها هستند ؟ آنهاییکه سربازان تربیت شده به راهشان میبرند ، کارگردان چه کسی است ؟ وتا چه حد نمایشنامه اش را میداند ؟ چه چیزی را به درستی میخواهید ؟ به چه چیزی اعتقاد دارید ؟ صدها بار متن این نمایشنامه را عوض کرده اید ، بسود چه کسانی ؟ شما پرده ها را کشیده اید و ما نمیدانیم که در پس پرده چه کسانی به راه افتاده اند؟ فاشیزم سیاه ؟ یا سفید ؟ یا سرخ ؟ اما آنها به اراده شما هستند حق ندارند از سیمی که شما کشیده اید عبور کنند ، درهمان اطراف خودشان با ملت خودشان جنگ دارند، خروس جنگیها شیپورهای جنگ را به دست گرفته اند و در آن میدمند ،
مگر نه آنکه همه آن ارواح به چاه ویل سرازیر شدند ؟ چاه امپریالیسم ، کمونیسم وغیره ؟ آنهارا دیگر باید درچاه فاضلها آبها که راه عبور آب صافی را گرفته اند ، یافت ، خوب درحال حاضر دنیا دو قسمت شده است یکی بالا ، یکی پایین مانند یک اله گلنگ تنها جاها عوض میشوند یکی بالاتر میرود و دیگری پایین تر وما رشته های امیدمان دارد قطع میشود تنها خیلی میل دارم بدانم شما به کجا میخواهید برسید؟ .
حال امروز رسم دیگر بنا نهاده شده است ؛ توطئه های جدایی طلبی ، هر سر زمین دست یا پای خودرا باید قطع کند وبه دست سگهای هار بدهد تا به دندان بکشند ، بیشتر این آشوبگری ها زیر سر " خودیها" است سر زمین ما نمونه خوبی بود برای امتحان ، نمره اش را عالی گرفت حال دیگر با او کاری ندارند خودشان بجان یکدیگر افتاده اند حال درفکر شکار دیگری و شکارگاه خصوص دیگری میباشند و صیاد دیگری خواهد آمد .
امروز ابر سیاه و مبهمی در گوشه ای از آسمان صاف و آبی سر زمینها سایه افکنده است خطر نزدیک است ، دیگر با تجربه کافی وارد جنگ میشوند میدان زد و بندها ومردم به دنبال پناهگاهی تازه میگردند تا پنهان شوند .
ملت مارا خوب شناخته اند ، مانند یک پارچه کتان ارزان زود ا زهم گسیخته میشویم ، زود خرید و فروش میشویم اعتیاد بهترین هدیه ای بود که بما دادند .
روز گذشته داشتم فیلمی قدیم از " مارلون براندو" بنام " سایونارا را میدیدم همه این فیلم را درزمان خودش دیده اند ، فیلمی بود که در اواخر جنگ جهانی دوم و ویرانی ژاپن به دست امریکاییها و کشتار عظیم و غیره بود دراین میان عشق آمد و کار خود را انجام داد و همه قوانین را بهم زد همه آن اسناد را به دور ریخت و پاره کرد و برای همه آن چرندیات غزل حداحافظی را خواند .آن روزها هم امریکا گرسنه بود ودر پی غذا دور دنیا میگشت بعلاوه میل داشت ابزار جنگی خود را امتحان کند و به دنیا قدرت خود را بنمایاند روسیه گرسنه تر و هنوز یخهای قطبی اب نشده بودند ........
امروز دیگر کاری از دست عشق هم ساخته نیست غزل عشق را خوکها بکلی خواندند دیگر هیچ بلبلی بر شاخه شکوفه ها دربهار نخواهد نشست تا آواز سر دهد ، بهاری نیست ، شکوفه ای نیست ، همه چیز درون انبارهای یخ زده قرار دارد .نه دیگر زمین کار آمد ندارد تنها برای پنهان کردن بمبها و مین ها و اسلحه ها و اگر جایی بود برای پنهان کردن جسدها بطور دست جمعی . همین . نه بیشتر . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا .
25/09/2017 میلادی / ..