دلم تنگه ،
دلم تنکه برای گریه کردن ......
چرا ؟
نمیدانم ، عشق پیدا شد ، درب را گشودم ، بیا تو ، حال که همه آمده اند ، تو هم بیا ، یکی از سپاه است دیگری مجاهد است سومی شاه پرست است چهارمی دنباله روی آن پیر مرد است و پنجمی ضد خداست ، ششمی ضد بشریت است هفتمی دنباله روی حیوانات است تو هم از گروه شهدا > شهید شدی بسکه از این سوراخ به آن سوراخ سر کشیدی ! بیا تو اما وای به حالت اگر دست از پا خطا کنی !
اما دلم تنگ است خیلی هم تنگ است ، غروب داغ تابستان ، هنوز خیلی مانده تا به تعطیلات بروم یک تعطیلات کوتاه تنها دوهفته میلی ندارم بیشتر درآن سر زمین بمانم انسان هیچگاه آب رفته را نخواهد نوشید وبه پشت سر نگاه نخواهد کرد . هرچه بوده نیمی از زندگیم را در آنجا گذرانده و حال بخاک سپردم آن چهره ها ی منفور ، فراریان و دزدان همه دریک قالب .
نه دیگر هیچ میلی ندارم برگردم .
برای من یک سفر به یک سوراخ است ویک دانه گل که درآنجا روییده پیچکی که کم کم دارد خشک میشود تا به امروز خودش را بالا کشیده است . هرگاه خیلی غمگین میشوم باو میاندیشم . به نگاه غمگین او ؛ و به تنهایی او و به اینکه چگونه بقول معروف زندگیش حرام شد همه زندگیمان بر باد رفت . بهر روی آنجا هم زندگی نبود یکنوع بردگی بصورت شرعی بود و من هنوز از گلهای حسرت بوی ارزو میجستم و از برگهای تاک شراب میخواستم و چه روزهایی در کنار آن دریاچه کنار قوهای آزاد نشستم و گریستم و به حال انها حسرت خوردم ایکاش جای شما بودم .
جنگ با تاریکیها ، جنگ تا مرز دیوانگیها ، جنگ با دست تنها و تهی . اما خوشبختانه خونین نشدم زخمی نشدم او زخمی شد مانند یک گلابی پلاسید درون سبد خالی تنها بو گرفت .
از هر سوراخی بوی تنهایی میاید هیچکس با هیچکس آشنا نیست دوست نیست زمان ولگردی روی صفحات الکتریکی است
سوی مرداب و بسوی نیستی . بهر رویی دنیا دارد عوض میشود و تحولی بزرگ در آن ایجاد خواهد شد خط استوا بین خیلی ها قرار خواهد گرفت و ما دونیمه خواهیم شد حد متوسطی وجود ندارد .
اما من دل مهربانم را گم نکرده ام آنرا محکم در یک لفاف غیر قابل نفوذ پیچیده ام . تنها میتوان آنرا از جدار یک شیشه نازک خیال تماشا کرد . نه دیگر چیزی ندارم بنویسم میروم تا فیلمی را بیابم وبه تماشا بنشینم و شب با خیال به بستر بروم ونیمه شب بیدار شوم و گوش به صدایی فرا دهم که مرا میخواند .پایان
ثریا / اسپانیا / پنجشنبه . 29 زوئن 2017د میلادی ///