جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۶

سالگرد ازدواج

امروز بیست ونه سال است که از ازدواج دختر بزرگم میگذرد ، و بیست و نه سال است که من یک زن بیوه ام ! و بیست وپنج سال تمام در جهنم سوختم ، امروز نوه کوچکم کنارم بود و آنقدر مرا خنداند که د رتمام عمرم اینهمه نخندیده بودم آرتیست بزرگی خواهد شد واقعا بی نظیر صدای همه را درست تقلید میکرد حرفهایشان را ، واقعا نمیدانستم آنهمه مقلد خوبی است ، دلیل آن هم این بود که بفارسی گفتم  " دلم تنکه ، بعد به انگلیسی برایش ترجمه کردم گویا خیال گرد من به راستی دلم تنگ و غمگین هستم  بنا براین دست بکار نمایش شد تازه همین الان مادرش آمد ورفتند .

در این فکرم که زندگی چگونه بسزعت برق میگذرد با یک چشم بهم زدن ، گویی همین دیروز بود که با همه مشگلات توانستم یک عروسی نبستاا ابرومند برایش ترتیب بهم وحال  دشمنان چگونه  ارزن می پاشیدند تا مرا بر زمین بزند بماند ، او فورا راهی امریکا شد ومن ماندم وبقیه وتنهایی آن دوتای دیگر هنوز کوچک بودند .

بیست ونه سال است که من حتی بمردی فکر نکردم  نه اینکه میل نداشتم به خاطره ای خیانت کنم ، ابدا دیگر میل نداشتم مردی درکنارم راه برود نازه داشتم نفس میکشیدم  بدرک اگر کسی یک زن بیوه را به درگاه وبارگاهش راه نمیدهد .بدرک که که میترسیدند من خودم میدانستم که دیگر به مردی احتیاج ندارم ماهیچه هایم قوی وپر قدرت بودند اگر چه قلبم نازک وشیشه ای بود آنرا زمانی فرا میرسید که پنهان میکردم گویی قلبی درسینه ام نبود یک تکه سنگ بود .

امروز فهمیدم که چقدر خسته ام وچقدر احتیاج دارم با کسی باشم که دوستش داشته باشم هنوز نوای عشق درسینه ام زنگ میزند وهنوز دلی را میطلبد و نمیداند که دیگر دلی نیست هرچه هست خار است وخاشاک وزباله ، دیگر از مردان قدیمی کسی نمانده واگر هم مانده بانشد دیگر حوصله ندارند دعوی دوست داشتن بکنند همینقدر که بتوانند شکمشان سیر شود برایشان کافی است ویا اینکه درمارکت سهامشان پایین نیاید وغیره ......

کف دستم میخارد ، امشب من میلییونر خواهم شد وپول را بین بچه ها تقسیم میکنم وتنها یک ( مک بوک) برای خودم میخرم این یکی کمی کهنه شده باید یک نو بخرم کوچکتر با ظاهری شیکتر !!اینهمه آرزوی من است گویی درون مک بوک عشاق حوابیده اند من میتوام از بین آنها یکی را بردارم ودر میان تکه ای نان بگذارم و بخورم  ،و قورتش بدهم !ودست اخر اینکه در شهر والنسیا  درپارک ناسیونال آتش سوزی بزرگی در حال بالا رفتن است وهنوز آتش نشانها نتوانسته اند آنرا خاموش کنند ، دنیای توریستی همین است دست روی دست بلند میشود  هتلهای خالی اند مردم بیشتر با کاروان کارها سفر میکنند خود من ترجیح میدهم درهتل میان ملافه های کثیف دیگران نخوابم واگر گاهی مجبور میشوم به هتلی بروم ملافه و روی بالش خودم را میبرم . اگر چه آن هتل هشت ستاره باشد ویا والدروف استوریا باشد ویا هتل ریتس !!
بهر روی خستگی شدید وگرما بمن اجازه نمیدهد بیشتر دراین اطاق بنشینم و چرند بنویسم  تنها بخاطر سالگرد ازدواج دخترم بود .
. عزیزم
 سالگر ازدواجت مبارک ، هم مادری مهربان ، هم دختری با وفا ومهربان وهم همسری فدار کار هستی برایت آرزوهای زیادی را از ایزد متعال خواستارم مانند تو کم دیده ام .بتو وبه بقیه فرزندانم به راستی افتخار میکنم اگر هنوز زنده ام همین افتخار وبودن شما مرا به زندگی پیوند داده است . جان شیرینم برایتان  عمری طولانی آرزو دارم .ثریا / پایان / جمعه 30 ژوئن 2017 میلادی .