گل زرد همیشه نما د اندوه درونی من است .
من هنوز یک کودکم ، یک دختر نازنین وای خواب ، ای هدیه سروش ،
آنگاه که از شادی سودها واز درد زیانهایم خسته وافسرده میشوم یک عقل چیرگی می خواهم که از زرنگیهایش مست است .میل ندارم خرفت وکند باشم ، تو با دست لطف خویش چشمان مرا دزدیده وخواب رابرآنها چیزه کن
چشمانی که چون ماهی کر ، دردریا لرزش ابی را در سدها رنگ میبند ، چشمانی که چون رخش رستم یک موی سیاه را درشب تاریک نور میبیند .
چشمانی که درتاریکی خواب ومستی با نور را توام میبیند
من با این چشمها بود که ناگهان خودرا درمیان دیدم ، دریک کارگاه بافندگی از تارعنکوبتهای زهر آلوده وخود پیکر آفریدم .هنوز درخوابم . مرا بیدار کنید آی سروش یزدانی ، مرا که محو زیباییهای درونم از پیکرهای گندیده جداسازید .
منکه درگسنرش کارگاه هستی پرچم خرد افراشته بودم .
صورتگری بمن نزدیک شد و دستم را فشرد وبا لبخندی گفت :
من همانم که تابلو های رنگین میسازم این پیکر لرزان روزگاری در خانه سگهای درنده خفته بود .
در انتظار روزی بود که مانند یک بچه مار از تخم بیرون اید وبیرون آمد ، آما زهراو بمن کاری نشد ..
من خود سنگتراش هستیم ، سنگهای سنگینی را تراش داده ام من بودم و ناف پیکر یک نوزاد که از مادر بریدم
حال امروز آنها خون میمیکند ، طالب خونند .
ای سروش ایزدی ای بزرگ مهر بان پیکر تنو مند سیمرغ را بسوی من بفرست تا بالهایش را روی من سایه اندازد و از دام کلاغان هرزه ومرغان شوم رهایی یابم .
من زاده کوهستانم ومادرم سنگتراش زاده میترا او زاده شدن از سنک را ننک میدانست اما سروش ایزدی پدرش بود .
آه ای سیه دلان وکورهای مادر زاد ، بروید درکنار درختان پوسیده تا ازآنها نیرو بگیرید وآنها از جوانی شما بهره برند .
من هنوز همان صورتگرم .
همیشه میتوانم یکی را پایمال کنم وزیر طاق شب بفرستم وپای دیگرم را برای گام های بعدی بردارم درلحظه های بسیار کوتاه .
امروز کرمی را زیر پای خویش له کردم ودیگری هنوز بر صفحه مانند یک شاپرک سنجاق شده است .
وفردا روز دیگری است . پایان
ثریا . ایرانمنش » لب پرچین « / سه شنبه 20 /06/ 2017 میلادی / اسپانیا ، (تپه های هزار سوراخ ) .