سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۶

سروش اسمانی

گل زرد

گل زرد همیشه نما د اندوه درونی من است .
من هنوز یک کودکم ، یک دختر نازنین  وای خواب ،  ای هدیه سروش ، 
آنگاه  که از شادی سودها  واز درد زیانهایم  خسته وافسرده میشوم  یک عقل چیرگی می خواهم  که از زرنگیهایش  مست است .میل ندارم خرفت وکند باشم ،  تو با دست لطف خویش  چشمان مرا  دزدیده وخواب رابرآنها چیزه کن 
چشمانی که چون ماهی  کر ، دردریا  لرزش ابی را  در سدها  رنگ میبند ،  چشمانی که  چون رخش  رستم  یک موی  سیاه را درشب تاریک  نور میبیند .
چشمانی که  درتاریکی خواب  ومستی با نور را توام میبیند 

 من با این چشمها  بود که ناگهان  خودرا درمیان دیدم  ، دریک کارگاه بافندگی از تارعنکوبتهای  زهر آلوده  وخود پیکر آفریدم .هنوز درخوابم . مرا بیدار کنید آی سروش یزدانی ، مرا که محو زیباییهای درونم  از پیکرهای گندیده  جداسازید .
منکه درگسنرش کارگاه هستی  پرچم خرد افراشته بودم .

صورتگری بمن نزدیک شد و دستم را فشرد  وبا لبخندی گفت : 
من همانم که تابلو های رنگین میسازم  این پیکر لرزان  روزگاری در خانه سگهای درنده خفته بود .
در انتظار روزی بود که مانند یک بچه مار از تخم بیرون اید وبیرون آمد ، آما زهراو  بمن کاری نشد ..
من خود سنگتراش هستیم ، سنگهای سنگینی را تراش داده ام  من بودم و ناف  پیکر یک نوزاد  که از مادر بریدم 
حال امروز آنها خون میمیکند ، طالب خونند .

ای سروش ایزدی  ای بزرگ مهر بان  پیکر تنو مند سیمرغ  را بسوی من بفرست تا بالهایش را روی من  سایه اندازد و از دام کلاغان هرزه ومرغان شوم رهایی یابم . 
من زاده کوهستانم ومادرم سنگتراش زاده میترا  او زاده شدن از سنک را ننک میدانست  اما سروش ایزدی پدرش بود .
آه ای سیه دلان وکورهای مادر زاد ، بروید  درکنار درختان پوسیده تا ازآنها نیرو بگیرید وآنها از جوانی شما بهره برند . 
من هنوز همان صورتگرم . 
همیشه میتوانم یکی را پایمال کنم وزیر طاق شب بفرستم  وپای دیگرم را برای گام های بعدی بردارم  درلحظه های بسیار کوتاه .
امروز کرمی را زیر پای خویش له کردم ودیگری هنوز بر صفحه مانند یک شاپرک سنجاق شده است . 
وفردا روز دیگری است . پایان 
ثریا . ایرانمنش » لب پرچین « / سه شنبه 20 /06/ 2017 میلادی / اسپانیا ، (تپه های هزار سوراخ ) .