سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۶

فصلی دیگر

.....واین تابستان دیگری است 
بی آنکه دیده شود 
درون باغ سرگردانی 
میتوان آنرا احساس کرد 
 در کمر کش خیابانها خشک 
در جویبارهای تشنه 
در میان درختان سوخته و برگهای بی مادر

این تابستان دیگری است  
که بی شتاب میگذرد 
آثارش بر پشت شیشه های دودگرفته 
 آشوب مرغان را درهم میکوبد 
این تابستان دیگری است 
--------------------
و ناگهان برقی جهید  سنگی غلطید  و سرسام شعله و نور  در  آسمان غلطید ، اولین چیزی را که زیر میگیرد میسوزاند  و سوزاند .

زد و خورد با اهریمنان پنهان شده در تاریکی ها   پایان ناپذیر است ، زمانی پهلوانانی بوده اند  که با اهریمن میجگیده اند اما این روزها پهلوانان در گوشه اطاقشان پنهانند  و آنها نیز آتش را بر لبان گذارده و مغز خودرا میسوزانند .

پهلوانانی که گوهر وجودشان   از یک رستاخیز بلند بود ، امروز مرده اند ، بی نام و نشان ، ما مرده پرستانیم که از زنده ها وحشت داریم .
من در هر چهره ای به دنبال قهرمانی هستم و به دنبال پهلوانی ، چقدر آسوده خاطر میشوم هنگامی که احساس کنم که دارد آهسته آهسته میاید . اما به زودی از کنارم میگذرد و به بسوی اهریمن میرود .و اشتیاق من فرو مینشیند  باز چشم انتظار مینشینم .
شب گذشته روی یوتیو ب " مطابق معمول" جوانی را دیدم که تنها نامش را میدانستم و چند بار نیز او را روی فیس بوکها دیده بودم حال داشت خود را تکه تکه میکرد تا بما بفهماند فرق " صوفی  با سوفساتیزم " چیست ؟! البته من آنرا میدانستم کتب جلوی رویم که سالهاست آنها را از خود دور نکرده ام ( قلاسفه قرون هیجده و پانزده ) بارها بارها آنها را خوانده ونت برداشته ام ، طفلک به نفس نفس افتاده بود ، دلم میخواست دستی بر موهای انبوه او میکشیدم و میگفتم ، بس است ، نرود میخ آهنی درسنگ فرهنگ ما یک فرهنگ مرده وخاک شده وبی اعتبار و منحط  است ، وتو ای سیمرغ  تند پرواز  چگونه بال و پر میزنی تا باین تهی مغزان بفهمانی فرق صوفی با سوفیا چیست ؟! .

نه زندگی ما ،  بما معنا نمی بخشد  تنها لیز میخوریم و خودمان را شانسی بسویی میاندازیم  یا درون  یک استخر پر آب و یا یک چاه .عمیق و فورا هم عادت میکنیم دیگر حوصله نداریم  خود را نجات دهیم .
اگر معنا را احساس میکردیم  میدانستیم که معنا با جان هردو نیرو دهنده میباشند  حال میل داریم با سرسره بسوی دریای فراخناک بخزیم پاهایمان را زیر خود جمع کرده ایم  با بادبادکها همراهیم  روی خیزابها  سرگردا ن ، پریشان  ، کلماترا به تصویر میکشیم همراه یک نقاشی یا باغی لبریز از گل .
---------
از پس آن شیشه های  کدر 
چشمان  تورا دیدم 
که منتظر بودی 
 دیدم آن چشمان سبز را 
از پشت شیشه های تاریک   
سبز در سبز  درآن افق  ، آن جنگل 
نقشی از یک رویا  
خون پاک گلهای سرخ 
در بطن ایمان تو 
ثریا / اسپانیا / 27 ژوئن 2017 میلادی //.