چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۶

هماورد خدایان



شب داغی بود ، آنچنان داغ که گویی دریک حمام سونا بودم ، پنجره ها را بستم تا کمتر هرم هوای داغ به درون بیادی بفکر" عسل " بودم که باید میخریدم برای سوغاتی  صبح زود بلند شدم پیلی پیلی میخورم ، گویی تمام شب در یک بستری از شرب و شراب غوطه خورده بودم ، چشمانم باز نمیشدند ، صبحانه !  نمیداتم چی خوردم وچه نوشیدم  فورا لباس پوشیدم تا برای  خرید عسل و کمی میوه بیرون بروم ، دخترک سبزی فروش گویی از خواب مستی بیدار شده بود موهایش را در بالای سرش بسته بود همه جعبه های میوه در اطراف او صندوق حساب زیر خروارها آشغال گم شده بود ، بی حوصله دمپایی هایش را روی زمین  میکشید چشمانش پف کرده صورتش ورم کرده ، برای اینکه کار گر نگیرند همه کارها را خودشان انجام میدهند آنهم بااین وضع اسف بار ، خیار میخوام ، اوه اون بالا  زیر بادمجانها ! بادمجانها کجاست روی کدو ها  خوب کو کدو  آی .... کلی جعبه را کنار زد ، چند خیار گندیده آن زیرها پیدا شد گوجه ها زیر افتاب سوزان  پخته وکم کم تبدیل به رب میشدند ! هندوانه ، آه هندوانه ، یک لگن بزرگ پلاستیکی در عمرم من هندوانه باین بزرگی ندیده بودم ، خوب نیم آنرا میخرم کج وکوله انرا برید  یک طالبی شل وارفته دو عدد گوجه از میان خروارها گوجه شل وول جدا کردم   ورفتم  دکان نانوایی ( این روزها باید یاد بگیرم که خریدم را خودم انجام دهم ! اوه ، عسل ، نو، ، نو!   تابستان است عسل نمیاوریم .....من این عسل را میخواستم به لندن ببرم ، خوب  کنار صندوق مقددار زیادی  انجیز گندیده ، شا توت درون پلاستیک گندیده ، خوب چشمم به بلیطها ی روزانه افتاد که برای معلولین ونا بیانیان ( ظاهرا) بفروش میرسد یکی خریدم و خودم را کشان کشان با نیم هندوانه که خود ش یک کیلو بود بخانه رساندم ، گرما بییداد میکند کولر اطاق خوابم را روشن کردم درها بسته کرکره ها یایین یک زندان تاریک .

در حال حاضر صحبت از باجگیران اینترنت میباشد هکرها رها شده اند ، با توچکار دارند آنها سر وکارشان با بانکها وشرکت های حمل و نقل و شرکتهای صادراتی  وارداتی است ، بعلاوه من از " ویندوز" استفاده نمیکنم با آنکه ویندوز ده را دارم اما آنرا آپ دید نمیکنم و از  آن یکی دو ایمل  نیز کمتر استفاده میکنم .

من بیشتر از "آی پاد " استفاده میکنم آنهم مثل خودم دیگر رمقش رفته باز " امیرخان " مشغول بالا اوردن اشخاص روی فیس بوک بود اما امام زمانی آنرا به اشتراک گذاشته بود خودش آنرا مستقیم روی آنتن نبرده بود سئوالات زیادی در زیر مطرح شده بود اما کمتر به سئوالات جواب میداد  داشت یکی یکی را بالا میکشید . آنرا خاموش کردم آنچه او میکوید همه را میدانم

روز گذشته مصاحبه خیلی قدیمی دریکی از رسانه ها از [فرح دیبا ]دیدم برای اولین بار دلم برایش سوخت ، خودم را سر زنش کردم ، اگر مثلا پسر داییش که او آنهمه به او اعتقاد و عشق داشت خودش را به روسیه فروخته بود شاید او خبر نداشت ، بسختی جلوی اشکهایش را میگرفت ، او امروز مانند من همه چیزش را ازدست داده ، همسرش را تاج وتختش را ودو فرزند خوبش را برای او دیگر شهرت و مال گمان نکنم باری از دل غمزده اش بردارد تنها شاید دارد خود را سرگرم میکند تا روز موعود .

خودم را سر زنش کردم ، شاید باو حسادتی زنانه داشتم ، اما چرا این حسادت شامل حال فوزیه یا ثریا نمیشد فوزیه را که من ندیده بودم تنها عکسهایش را دیدم شهناز را صمیمانه دوست میدارم ، و عاشق ثریا بودم ، ثریا را از نزدیک هنگامیکه بیشتر ازچهارده سال نداشتم دیدم ، آه چقدر زیبا بود و چقدر ساده و مهربان .نام دبیرستان ما ثریا بود گفت نام آنرا تغییر دهید و نام مرا از روی هر خیابان یا پارک یا ییمارستان یا مدرسه و دانشگاه بردارید لهجه داشت  ، نمیدانم شاید پیوستگی بود نمیدانم هرچه بود او را مانند یک خواهر عزیز و گرامی داشتم حتی در این شهر هنگام تابستان که به " ماربییا " میامد خودم را به انجا میرساندم تا اورا از نزدیک ببینم ، لبخندش را دستهای بلندش را و موهایش را که بسادگی شانه کرده و لباسهای زیبایش و جواهراتی را که بی ریا درون سبد اعانه متعلق به ( حمایت از حیوانات ) میانداخت غمی بزرگ در چشمان سبز زمردی او نشسته بود لبخند او  بیشتر به یک گریه شباهت داشت با الکل خودش را  سرگرم میکرد در خانه اش درفرانسه و دراطرافش دزدان و مافیای فاچاق  ، به هرکه عشق ورزید تنها از او استفاده کردند ، شاه را عاشقانه میپرستید و امروز کمتر کسی از او یاد میکند او زیر سایه شهبانو گم شده است زمانی که شاه فوت کرد او میخواست به قاهره برود اجازه ندادند !!! طبیعی است دوربینها و خبرنگاران سوی او هجوم میاوردند ...بهر روی همه رفته اند واین یکی مانده با اندوه بزرگش .

من مانده ام با راهی که نمیدانم به کجا ختم میشود . زیر پرچم و سرزمین دیگری زندگی میکنم اما دلم در دور  دستها میان دشتهای کودکیم میگردد پی چیزی که نمیدانم چیست و پی کسی که نمیدانم  کیست ، نگاهی که امروز به آن سر زمین بلا زده و طاعونی میاندازم دلم میگیرد احتیاج به یک ضد عفونی کامل دارد . یک ضد عفونی پنجاه ساله که بمن وفا نمیکند . پایان
دلنوشته امروز / 28/06/2017 میلادی / ثریا / اسپانیا " لب پرچین «/