آینده ما در انتظار ماست ،
نه!
در انتظار دیگران و ساختن آنهاست ، من ساخته شدم ، نمیدانم از چه موادی ؟ اما سفت و سخت و محکمم ، با انکه گذشته گلوی مرا میفشارد تا بسر حد مرگ ، باز بغض را فرو میدهم .
همان دوست ، (ام آر آر) نوشته بود دنیای مجازی بهتر از واقعیت است ما بی آنکه یکدیگر را ببینم ولمس کنیم همدیگرا دوست داریم ! چیزی از عکس او پیدا نبود اما از اشعارش توانستم بفهمم جوانی است از نوع جوانان جنگ دیده و رنج کشیده .
راست میگوید ، همه دوستان مجازیم را دوست دارم و دلم برایشان تنگ میشود و زمانی گمان میبرم که عاشق آنها هستم ، خیلی ساده ، دل من دریایی و بزرگ است همه را درون خودش جای میدهد .
حال کشتزار در انتظار آنهاست و من به گرد خرمن خود دارم پای میکوبم ، به دخترم گفتم من با شما به دریا نخواهم آمد ساعت دوازده شب برایم سخت است ، مایو را باو دادم وحوله اش را برای دیگری گذاشتم ، باو گفتم برویم بیرون هوای خانه دم دارد برویم کفش بخریم ، درون گنجه چهار جفت کفش نپوسیده تابستانی وجود داشت ،
خوب برویم بیرون به " مال " چند تی شرت رنگ وارنگ خریدم آمدم درون گنجه دیدم هنوز تی شرتهای قبلی تگ آنهارا هم نبریده ام هشت تی شرت و دامن و شلوار ، اوه ، کمی نگران حال خودم شدم بیچاره دخترک مرا مینگریست و پرسید ایا میل داری فردا ناهار بیرون بخوریم ؟ اوه ، بله ، بله حتما ، مام قول میدهی ،" یس " اما حواسم به درون گنجه بود و به کفشهای نپوشیده و لباسهایی که فراموش کرده بودم بپوشم .......
دوباره دارم شکل همان جنینی را پیدا میکنم ، دوباره میل دارم زاده شوم از نو شروع کنم ، خط بطلان روی همه چیز بکشم برگ برگ تاریخ را پاره کنم و دور بریزم بی تاریخ تولد بگذار باد برگها را ببرد .
( نکند عاشق شده ای ) من دل هوسباز ترا میشناسم ، گیج هستی ،.
نه ! من تنها در خانه عقیده خود زندانیم و همیشه در انتظار آزادی و نالیدن از غربت . اما در آن سرزمین نیز غریبم ، بارها این را نوشته ام کسی از خون من باقی نمانده نیمی از آنها دور دنیا هستند ، نمیدانم اتریش ، امریکا ، سوییس ،
ایا آنها میدانم من هنوز هستم ؟ ایا مرا خواهند شناخت ، گمان نکنم ، و من در انتظار آن " کلمه " شیرین هستم آن کلمه ای که بمن بگوید :
هنوز دوستت دارم و بیادت هستم ؟! .
حال با مردمی سر و کار دارم که نان و پنیر و چای را میچینند و عکس آنرا روی فضای مجازی میگذارند و برای ما آرزوی خوشبختی میکنند ، آنها با تاریخ من بیگانه اند و نمیدانند پیشرفت در تاریخ یعنی چی ، نمیدانند در انتظار پایان گرفتن تاریخ یعنی چی ، آنها خوشحالند .
همه امروز پهلوانند ، بزرگ ؛ با بازوهای فربه وخال کوبی شده کسرشانشان میشود که بگویند :عشق :، آنها در انتظار کشف یک دشمن بزرگ هستند تا او را بز زمین بکوبند و ما هر کرمی را پهلوان مینامیم ،.
همه قفلها در انتظار کلیدند و ما همان قفل شدگانیم که دیگر هیچ کلیدی قادر بباز کردن روح ما نخواهد بود .
روشنفکران امروزی میل دارند همه را بیدار کنند و مردم برای همیشه بیدار بمانند و گوش بفرمان آنها و دزدان درا نتظار آن نشسته اند تا مردم بخواب عمیقی فرو روند در انتظار خواب (یک ملت ) !
همچنانکه دریک خواب خوش مستی توانستند سراسر هستی یک ملت را بدزدند و غارت کنند .
خوشحالم که من غارت چندانی نشدم ، هرچه بود خودم بخشیدم تا بزرگواریم را نشان دهم و آنها نگویند که غارتش کردیم ، نه این شانس را به آنها ندادم ، در جایی که دیدم باید سر خم کنم درب را بهم کوبیدم و بیرون آمدم ، آری ما همیشه منتظریم اما خودمان نمیدانیم در انتظار چه هستیم .
جای پایی مانده و زخمی ، سبزه زار انرا ، به تن
جمعه جانانهء گلگشت عیاران گذشت
پایان / ثریا / اسپانیا / لب پرچین / بعد از ظهر داغ تابستان /تیرماه 1396 و23 ژوئن 2017 میلادی .