جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۶

همیشه منتظرم

آینده ما در انتظار ماست ،
 نه! 
در انتظار دیگران و ساختن آنهاست ، من ساخته شدم ، نمیدانم از چه موادی ؟ اما سفت و سخت و محکمم ،  با انکه گذشته گلوی مرا میفشارد  تا بسر حد مرگ ، باز بغض را فرو میدهم .
همان دوست  ، (ام آر آر)  نوشته بود دنیای مجازی بهتر از واقعیت است  ما بی آنکه  یکدیگر را ببینم ولمس کنیم همدیگرا دوست داریم ! چیزی از عکس او پیدا نبود اما از اشعارش توانستم بفهمم جوانی است از نوع جوانان جنگ دیده و رنج کشیده .
راست میگوید ، همه دوستان مجازیم را دوست دارم و دلم برایشان تنگ میشود  و زمانی گمان میبرم که عاشق آنها هستم ، خیلی ساده ، دل من دریایی و بزرگ است همه را درون خودش جای میدهد  .
حال کشتزار  در انتظار آنهاست  و من به گرد خرمن خود دارم پای میکوبم ، به دخترم گفتم  من با شما به دریا نخواهم آمد ساعت دوازده شب برایم سخت است ، مایو را باو دادم وحوله اش را برای دیگری گذاشتم ، باو گفتم برویم  بیرون هوای خانه دم دارد  برویم کفش بخریم ، درون گنجه چهار جفت کفش نپوسیده تابستانی وجود داشت ، 

خوب برویم بیرون به " مال " چند تی شرت رنگ وارنگ خریدم آمدم درون گنجه دیدم هنوز    تی شرتهای قبلی تگ آنهارا هم نبریده ام هشت تی شرت و دامن و شلوار ، اوه  ، کمی نگران حال خودم شدم بیچاره دخترک مرا مینگریست و پرسید ایا میل داری فردا ناهار  بیرون بخوریم ؟ اوه ، بله ، بله حتما ،  مام قول میدهی  ،" یس " اما حواسم به درون گنجه بود و به کفشهای نپوشیده و لباسهایی که فراموش کرده بودم بپوشم .......

دوباره دارم شکل همان جنینی را پیدا میکنم ،  دوباره میل دارم زاده شوم از نو شروع کنم ، خط بطلان روی همه چیز بکشم  برگ برگ تاریخ را پاره کنم و دور بریزم   بی تاریخ تولد  بگذار باد  برگها را ببرد .
( نکند عاشق شده ای ) من دل هوسباز ترا میشناسم ، گیج هستی ،.

نه ! من تنها در خانه عقیده خود زندانیم  و همیشه در انتظار آزادی  و نالیدن از غربت . اما در آن سرزمین نیز غریبم ، بارها این را نوشته ام کسی از خون من باقی نمانده  نیمی از آنها دور دنیا هستند ، نمیدانم اتریش ، امریکا ، سوییس ،  
ایا آنها میدانم من هنوز هستم ؟ ایا مرا خواهند شناخت ، گمان نکنم ، و من در انتظار  آن " کلمه " شیرین هستم  آن کلمه ای که بمن بگوید : 
هنوز دوستت دارم و بیادت هستم ؟! .
حال با مردمی سر و کار دارم که نان و پنیر و چای را میچینند و عکس آنرا روی فضای مجازی میگذارند و برای ما آرزوی خوشبختی میکنند ،  آنها با تاریخ من بیگانه اند  و نمیدانند پیشرفت در تاریخ یعنی چی ،  نمیدانند در انتظار پایان گرفتن تاریخ یعنی چی ، آنها خوشحالند .

همه امروز پهلوانند ، بزرگ ؛ با بازوهای فربه وخال کوبی شده  کسرشانشان میشود که بگویند :عشق :، آنها در انتظار  کشف  یک دشمن بزرگ هستند تا او را بز زمین  بکوبند  و ما هر کرمی را پهلوان مینامیم ،.

همه قفلها در انتظار کلیدند  و ما همان قفل شدگانیم که دیگر هیچ کلیدی قادر بباز کردن روح ما نخواهد بود  .
روشنفکران امروزی میل دارند همه را بیدار کنند و مردم برای همیشه بیدار بمانند و گوش بفرمان آنها و دزدان درا نتظار  آن نشسته اند  تا مردم بخواب عمیقی فرو روند  در انتظار خواب (یک ملت ) !
همچنانکه دریک خواب خوش مستی  توانستند سراسر هستی یک ملت را بدزدند و غارت کنند .

خوشحالم که من غارت چندانی نشدم ، هرچه بود خودم بخشیدم تا بزرگواریم را نشان دهم و آنها نگویند که غارتش کردیم ، نه این شانس را به آنها ندادم ، در جایی که دیدم باید سر خم کنم درب را بهم کوبیدم و بیرون آمدم ،  آری ما همیشه منتظریم  اما خودمان نمیدانیم در انتظار چه هستیم .
جای پایی مانده و زخمی ، سبزه زار انرا ، به تن
جمعه جانانهء گلگشت عیاران گذشت 
پایان / ثریا / اسپانیا / لب پرچین / بعد از ظهر داغ تابستان /تیرماه 1396  و23 ژوئن 2017 میلادی .