این دومین بار است که من از این عکس استفاده میکنم!
---------------------------------------------------
از ساعت یک بیدارم ، نه ! نه گرما ونه سرما ، نه گرسنگی و نه ! نه! هیچی نبود ، هیچ ، تنها فکر جنگ بودم ، در خبرها خوانده بودم که سر زمین خرس سفید از دریای مدیترانه موشک پرتا ب کرده ! بکجا؟ بسوی چه سرزمینی ؟ یک جرقه آن کافی است که نیمی از جنگلهارا به آتش بکشد ، وروز گذشته جنگلهای شهر "اوالوا" در همین نزدیکیها ما داشت میسوخت خوشبختانه زود آتش را مهار کردند چون تنها ریه تنفسی آن شهر همان پارک طبیعی و دست نخورده حیوانات بیگناهی که درآنجا به آرامی دارند در کنار هم بی خبر از فشار و حرصی و گرسنگی بشر دوپا به زندگی خوبشان ادامه میدهند .
روز شنبه اینجانبه یک گیلاس شراب نوشیدم انگار که مستی آن دیروز عیان شد و دست بردی زدم به دفترجه هایم نمیدانم چرا داستان آن جناب را نوشتم بیچاره الان سالهای که درمقبره خانوداگی شان درهمان مرز سوییس و آلمان خوابیده چرا که میل نداشت در " کاتدرال " دفن شود و بقیه هم ترجیح دادند این گناهکار که سوار بر اسب شده و در خیابانها میتازد درهمان مقبره خانوادگی آ آرام بگیرد .
روز گذشته صفحه ای باز شد از مرگ و یاد بود شجاع الدین شفا [ روان شاد ]که آن مردک پیزوری ای شیره ا او را فرو مایه خوانده ، هیچکس نیست باین تریاکی بگوید تو کجا بودی ناگهان صاحب " سر زمین جاوید" شدی و هر غلطی هم دلت میخواهد میکنی به ارتش شا ه فحاشی میکنی ، به بزرکترین نویسنده و مترجم ایران و صاحب بسیاری از آثار او به دیده تحقیر مینگری چرا که خودت حقیری عکس آن پیر مدر دیوانه را جلوی رویت گذاشته ای خودت را باو و دم بو گندوی او آویزان کرده ای در حالیکه زمانی او داشت فرمانروایی میکرد جنابعالی یا در هند و یا در امریکا مشغول جاسوسی بودید ، بهتر است بیشتر ننویسم
بگذریم یاد بود آن مرد بزرگوار شجاع الدین شفا و بخاک سپردن خاکستر او دریک گورستان حقیر دلم را به درد آورد ، گریه ام گرفت و دوباره باین فکر افتادم که هرچه احمق تر وگاو تر وبی مقدار تر باشی کار و بارت بهتر است واین مرد دانشمند که کاری غیراز روشنگری نداشت حال دریک گورستان دور افتاده از یادها رفته و آن هندی زاده ویرانگر در آن بارگاه خفته .....روزگار بدیست جان من ، حیلی هم بد باید قرنها بگذرد تا خز از خزه جدا شود ..
روی موبایلم دانه های _ (سایلون) به چشم میخورد و بیاد همان فیلم کذایی افتادم نان دیگر کمتر پیدا میشود ، غذا درمغازه ها کمتر شده درعوض همه چیز در قوطی های کوچک کنسرو شده است ، گندم نیست ، گوشت نیست وچه بسا گوشتهایی را که درویترینها به نمایش میگذارند با هزاران رنگ وطعم آلوده میکنند گوشت خود ما باشد ، در عوض صد ها هزار مغازه کفاشی و لباس فروشی و مد و لباسهای بوگندو ریساکل شده بچشم میخورد همه هم خالی تنها لیاس از پشت ویترین بتو دهن کجی میکنند ، مهم نیست مهم کشتی های عظیم و گرانقیمت متعلق به اربابان روی آبها ، جت های شخصی روی هوا ، و اتومبیلها و کاخ ها متعلق به ریاست جموری ها !!! که از بردن نامشان اکراه دارم و کاخ های زیر زمینی یا پناهگاهها و آن مرد منفور کثیف " رجوی: هم میخواست مثلا پوتین شود !!! (البته شد پوتین سربازی )!
رفتم درون گنجه چیزی برای خوردن پیدا کنم یک جعبه نان خشک نامش ( یاکوب * یا یعقوب و یا جاکوب است ، متعلق به همان سر زمینی که مرتب ایران به آن حمله میکند و از یاد برده که امروز هرچه داریم از دولت سر همان مردان است که بجای ریش و پشم درون مغزشانرا پرکرده اند بهترین نویسندگان ، عالمان طب ، کاشفین بیماریها ، داروها ، و و و و همه از همانجا برمیخیزد حتی این تکنو لوژی که خود شما دارید از آن استفاده میکنید . انسان همیشه چیزی را که خودش ندارد میل هم ندارد دیگران داشته باشند بنا براین حمله را آغاز میکنند .
ما ایرانیان تنها ادعا داریم منقل برایمان از هرچیزی مهمتر است ، و مواد مخدر و افاده ها طبق طبق ، بی شعوری ، بیسوادی و عقده های سرکوب شده خود فریبی جان همه را فرا گرفته حاضر هم نیستند از آن پوست گرگی که به تن کردند بیرون بیایند حرفهایشان زیبا ، گفتارشان پرمعنا اما میان تهی و خالی و اگر کسی یک قدم به جلو برداشت او را صد قدم به عقب پرتاب میکنند دولتهای بیگانه هم خوب مار شناخته اند از مد سازان گرفته تا سیاسیون میدانند که ما به چه راحتی دست از عقیده خود بر میداریم و ناگهان یکصد و هشتاد درجه تغییر ماهیت میدهیم .
برای من انسان ها تنها انسانند نه کاری به دینشان دارم و نه ایمانشان و جالب است که در دعای نماز اعشاء ربانی مسیحیان جمله ای زیبا به چشم میخورد " خداوندا ، کمک کن کسانی را که بمن حمله میکنند ببخشم وآنها نیز مرا ببخشند " ! بسیاری باین امر معتقند و عمل میکنند تنها حرفش را نمیزنند .هیچ دینی بخودی خود بد نیست این رهبران ادیان هستند که آنرا به بیراهه میکشند دین بوجود آمد تا فرق انسان از حیوان مشخص شود اما امروز دین بهانه ایست برای "
چپاول و حمله کردن و جنگها و آسیبهای اجتماعی و شخصی .
چرا ناگهان معلم شدم ؟! میخواستم چیزی راجع به خان جانم یا مادر جانم بنویسم به اینجا ختم شد . خوب بعد این کار را میکنم .
پایان / ثریا / اسپانیا / نیمه شب دوشنبه 26 ژوئن دوهزار وهفده میلادی و.....