پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۶

زنده باد آزادی

...... میوه کال خدا را  آز روز می جویدم در خواب
 آب بی فلسفه میخوردم ، توت بی دانش می چیدم 
تا اناری ترکی بر میداشت  دست  فواره خواهش  میشد .........س. سپهری
----------
حال دیگر راحت شدم ، و ازادانه میتوانم بنویسم ، هرچه را که میل دارم وبا هرکه دلم خواست به جوال میروم ، درکار من نه خدعه ونه نیرنگ است ونه پاچه خواری کسی را میکنم ، هستند کسانی که چیزی برای باختن ندارند تسلیم میشوند ، تسلیم جنک و تسلیم ننگ ، من دارم  ، خودم را دارم و میل هم ندارم که " خود را " از دست بدهم تا امروز به هر قیمیت شده آنرا نگاه داشته ام ، حال دیگر مجبور نیستم خود سانسوری کنم و یا در جاهایی عقب بنشینم که مبادا به تریش قبای کسی بربخورد ، بجنهم که بر بخورد برای من مهم نیست ، تا امروز چه کسی مراعات مرا کرد همه بخود اجازه دادن که بمن امر کنند ، فرمایش بفرمایند ، چون دستشان به جاهایی بند است ، خود فروشی این نیست که در کنار خیابان بایستی وتنت را بفروشی ویا درخانه های بدنام بکار بپردازی اگر آن کار را میکنی حتما شکمت گرسنه است ، خود فروشی آن است که تو خود ترا بفروشی روحت را بفروشی وتمام عمرت بخاطر دیگران خودت وروحت را زندانی بکنی که بتو بگویند ....چی بگویند؟

من با ساعت امریکا بیدار میشدم ، با ساعت امریکا صبحانه میخوردم و گوش بفرمان امریکا بودم تا زنگ را بصدا دربیاورد حال دیگر ساعات خودم را دارم برنامه خودم را دارم و مجبور نیستم با بوی گند دیگری زندگیم را بسر بیاورم .
روح زمین درمن گسترده است  من هیچ مرزی را نمیشناسم اگر میل داشته باشم به سرزمین  خودم میروم  وبرای آنکه بروم مجبور به اطاعت از دیگران نیستم  من خود یک شهبازم  در آسمانها  و نیاز به کسی ندارم میل  هم ندارم کسی برایم خانه بسازد  تا من بتوانم با پاهای او راه بروم ، گامها خودم استوارترند .
دوست من ! 
تو مرا ندیده ای، اما عکس مرا دیده ای ، تو مرا از لابلای این خطوط شناختی وعاشقم شدی بی آنکه  بدانی من چند ساله هستم ، منهم عاشق توشدم بی آنکه بدانم تو چند ساله هستی ، روزی دریک مقطعی بهم خواهیم رسید ، آنروز چندان دور نیست هردواسیر یک خاک هستیم  .نه توفانها ، نه تازیانه ها  ونه کینه ها  قدرت انرا نخواهند داشت که بر سینه من وتو بنشینند  وتو مجبور نیستی از فشار درد تیره وتر شوی  و  من مجبور نیستم نعره بکشم .

من سکوت را گم کردم ، نه آنرا رها کردم  تا دردلهای دیگر بنشیند دلهایی که میترسند  واهمه دارند  جان من یک شاخه درخت تنومند است  بید لرزان نیستم  و چنار برگ ریز هم نیستم برای جستن پناهگاه هم خود را در انیار هیچ مرامی نمی گذارم  برای کسی جاسوسی نمی کنم  میگذارم پنجره ها باز باشند تا همه به درون  بیایند  و مرا عریان ببینند ، دیگر محال است دز فشار درد فریاد بکشم و محال است میل داشته باشم که زیر سایه کسی باشم تا مرا بخود راه دهد ، این منم که هرکس را خواستم بخانه ام فرا میخوانم واگر میل نداشتم  درب را خواهم بست .
من به روزه داران ونماز گذران چه روی حسابگری باشد وچه  از صمیم قلب .
احترام می گدارم ، به کشیش درون کلیسا و بردهایشان  احترام می گدار م و به آنکه سرش را به دیوارا ندبه میکوبد نیز احترام میگدازم ، من به انسان سلام  میگویم نه به حیوانات و یا طرز تفکرشان یا  خودشان هرچه میخواهند  باشند .
من رقص را دوست دارم ، آواز  را دوست دارم و فریاد را نیز اگر برای فرا خواند ن عشق باشد دوست دارم .اما از ندبه و زاری و خدعه و فریب و نیرنگ بیزارم و انرا محکوم میکنم به فرزندانم نیز یاد داده ام تا جایی که ممکن است خودرا ازاین گونه آدمها کنار بکشند و فراموش نکنند که دردرونشان یک انسان بزرگ و والا جانی پرشور زندگی میکند .

تو مرا ندیده ای که چگونه شبها بخود پیچیده ام  تا کلمات مه الود را از فراز مغزم بیرون بکشم آنها را پاک و مطهر کنم و برایت روی این صفحه بگذارم ، حال بعد از این آنها را با همان لباس چرکین  خودشان جلویتان میگذارم ، آیینه ای میشوم تا تصویر خود را خوب ببیند . و سر انجام به چکامه سرایان  پناه میبرم و دستی به کاسه آنها میزنم و لبی تر میکنم  تا مستی شراب را چندین برابر کنم  ، آنها را چکه چکه مینوشم  نوشیدن شراب چکه چکه مستی را صد برابر میکند  میل ندارم در تیره گیها و تاریکیها غرق شوم  میل دارم به مغز خودم خون برسانم نه به شکمم .

دوست من ! از این پس آزادم تا برای تو ترانه بنویسم ، شعر بنویسم و ترا درقاب بگذارم و برایت نغمه های عشق و شادی بخواتم جلوی تصویرت برقصم ، عریان و لبه اندیشه هایم را با سوهان تیز تر کنم ، تو بمن نیرو میدهی ، من این سوزندگی را درزیر خاکستر زمان احساس میکنم  و از گرمان آ ن لذت میبرم  من وتو در سایه یک شبنم  بوسه بر لبان یکدیگر خواهیم نهاد وشنبنم اشک خود را بر صورت ما خواهد پاشید .ث
---------------
من گدایی دیدم  در به در میرفت ، 
و آواز  چکاوک میخواند 
 و سپوری دیدم  که به یک پوسته  خربزه میبرد نماز ! 
بره ای دیدم  که بادبادک میخورد
الاغی دیم  که یونجه را می فهمید 
در چراگاه " نصیحت:  گاوی دیدم  سیر که میچرید ........س. سپهری 
پایان / ثریا / اسپانا / » لب پرچین «22/06/2017میلادی .