چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۵

دنیای تاریک

شو میهمانم  تا بسازم  ، از خوشه های پروین  شرابی
بنشین به خوانم  تا بر آرم  از سفره قرص آفتابی 

آن در که بستم من به هر عشق
شاید که بگشایی توبر عشق دیگر
در کار دل مشگل توان دید ، زیباتراز فتح بابی   " سیمین "

 چشمانمرا که باز کردم واخباررا که دیدم اولین صفحه مربوط بود به نوشته ای در روزنامه مشهور (گاردین) متعلق به بی بی سکینه ، که نوشته بود :
با آمدن دونالد ترامپ ، دنیا رو به تاریکی میرود ، صفحه را بستم و باخودم گفتم آیا دیگر از این تاریکتر هم هست ؟ لابد تارییکیها بعدی دارند حال ما دربعد دوم هستیم وسپس به بعد سوم ودست آخر خاکستری برباد خواهیم شد .
نانها که روز به روز کوچکتر بد مزه تر میشوند وبرای آنکه مردم از کمبود آن نترسند در سه لابی زرورق میپیچند  کم کم نانهای گرد بزرگ  بشکل توب تنیس درآمده اند ونانهای بریده را هم نباید در زمره ( نان ) گذاشت ، سبزیجات را درون قابلمه میریزید لبریز پس از مدتی جوشیدن یک کاسه آب سبز تحویلت میدهند ، مرغ را درون ماهیتابه میاندازی  پس از مدتی ماهیتابه لبریزآب میشود ، میوه همه بوی گند کودهای شیمیایی مسموم را میدهد ، مهم نیست  ازکجا خریده ای همه ازیک انبار خالی میشوند .

در جمهموری فدرال امریکا که از شاهنشاهی خسته شده بودند وبه جمهوری رای دادند گویا ریاست جمهوریی هم تبدیل به ریاست مشروطه شده جرج اول رفت پسرش بجای او نشست پسر اول رفت پسر دوم آمد بی عرضه بود کاری از پیش نبرد کلینتونها  آمدند اگر آنها هم پسری میداشتند صددرصد پسر به میدان می آمد خوب بانوی اول کاخ جلو آمد وحال [اف بی آی] هم از اینهمه بکش بکش ها خسته شد گفت سر نخرا میدهم دست رییس !! هرچه باشد او بهترترما میداند ! حال من نمیدانم چرا باید تغییر ریاست جمهوری امریکا روی همه دنیا تاثیر داشته باشد ؟ معلوم است غذایمان ، نانمان ، آبمان دست آنهاست همین جناب ترامپ صاحب یک کارخانه بزرگ ومعدن آب است !  
دوباره خوابیدم ، درون یک هواپیمای بزرگ بودیم  ، ایستگاه به ایستگاه نگاه میداشت ، مردم پیاده میشدند ودرن یک کیسه رفته مانند توپ به خانه هایشان که یک اطاقک میان زمین وهوا آویزان بود میرفتند ، من مرتب میپرسیدم پس کی ما میرسیم ؟ اوف .
چه خوب بیدار شدم ، پرده هارا کشیدم ، خانه تازه تمیز شده بوی گل ، تابش نور آفتاب وسپس سفره کوچک صبحانه ، باید همینرا هم قد ر دانست مهم نیست نان خشک را درون چای خیس میکنم بهتر از نانها بریده ویا گرد وقلمبه سفت است ویا آن نانهای هندی را که میتوان با پنیر خورد ! 
آه ، سالهای سال است  که دلم برای یک لقمه نان وپنیر ویک چای خوب تنگ شده است . البته شاید تنها من این دلتنگی را داشته باشم اینجا بعضی از رفقا صبح خاویار با قهوه ونان برشته وکره میخورند ! بعضی ها از آن طرف آب نانهای مخصوص را دست دسته میخرند وفریز میکنند برای نوش جان کردن ، ما مجبوریم مانند خود این دهاتیها  همین کثافتهارا بخوریم ودم نزنیم ودر انتظار بعد سوم ئاریکی دنیا باشیم .
آن روزها که برای تعطیلات به  این سر زمین وجزیره های اطرافش میرفتیم ابدا برایمان این چیزها مهم نبودند ، هتلهای پنج ستاره لوکس ، وآفتاب داغ وکوههای بلند  ما تنها فکرمان گردش بود گرفتن آفتاب وخرید وسپس دوباره برمیگشتیم به ( خانه ) خود ، تنها رنگ پوستمان قهوه ای شده بود وکلی سوغاتی برای دوستان در انبانمان داشتیم مشروبات عالی ، صابون ، ولباسهای شیک رومیزی های کار دست وشیرینی جات .....
امروز همه اینها  به درون انبارها خزیده ، درعوض بازارهای دست دوم فروشی رونق یافته بمدد ( سرکار خانم بی بی ) .او کم کم از صخره ( جبل الاطارق) خودش را کشید جلو آهسته آهسته دریا را خشک کرد وخانه ساخت ومردمش ا بعنوان توریست باینسو فرستاد زیر دریاییاش سالهاست زیر آب ها ی مدیترانه خوابیده است کشتی هایش مرتب درحال رفت وآمد  میباشند ، کم کم یک شهر مرزی را نیز صاحب خواهد شد ودر اینسو  هنوز مردم سر گرم رقصیدن فلامینکو ودست وپای کوبیدن وخواندن آوازها ی دردآور قرون گذشته اند ، بزرگانشان اما با اربابشان در رفت وآمد وخرید فروش املاکند مهم نیست فعلا تمام معاملات املاک این سر زمین دردست بی بی است .
بیاد دارم  ،  روزی که ما عازم این سر زمین شدیم از دشمنی درلباس دوست خداحافظی میکردیم  وگفتیم شما هم به آنجا بیایید ارزانی است وآفتاب داغ بر پیکرمان مینشیند ،  در جواب گفت :
نوکر ، بهتر  است همیشه درکنار ارباب بماند !!! وماند ما خانه هایمانرا  از دست دادیم او وخانواده اش صاحب چندین خانه شدند آنهم در ر یچموند !!!.
 پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" 
اسپانیا . 16/11/2016 میلادی/.