من بخواب ساکت نیمروز درختان ،
ره یافته ام ،
من ، حقیقت را درکنار آوای پرندگان ،شناختم
واز خواب پریشان وپر هیاهو بیدار شدم
سخن من امروز ، از مردمی است که ظالمند ،
سخن من امروز از هوای آلوده ای است
که بشکل نسیم بر همه وجودمان مینشیند
من در میان این بیشه سبز سیال
شبی را به دورا ز همه حیوانات ، بسر بردم
وصدای صاف وغلطان آب را شنیدم
که مانند مروارید های غلطان از فورارها پایین میریخت
تمام شب ، در رویاهایم سخن از نا مردمیها بود ، وتمام شب از درختان سیاه برکهای غم فرو میریختند برگهای غمی که مرا احاطه کرده اند ، امروز هیچکس جای خودش نیست وهیچ چیز نیز جای خودرا نیافته ، صفحه اخبارارا باز کردم هیبت آن مرد گوریل مانند که صورتش از فرط رنگ و آن کلاه گیس مصنوعی خبر پیروزیش را بر رقبا میداد ، این گوریل فردا باید بر جهانی حکومت کند که مارا برده وار به زنجیر کشیده است ،
تشنگی مرا بیدار کرد ورویاهایم نیمه کاره ماندند ، زندگیم به دست دوستان دزدم به یغما رفت وآنچه را که امروز بعنوان خوی انسانی واصالت در گوشه گنجه ام پنهان داشته ام کم کم رنگ کهنگی بخود گرفته است ، هوای نا مطبوع و بو گرفته چون آواری بر سرم فرود آمد ، کجاست خانه من؟ وکجاست دنیای امن من ، با یک گردنبند که میکروفونی کوچک به همراه یک عدسی بر گردن من آویخته اند ، من درامنیتم؟ امنیت کامل ؟ آنهم دردنیایی بلبشو ، من میلی به ادامه این زندگی ندارم ، شما چرا اصرار دارید مرا نگاهدارید ؟
خانه خالی ، خانه دلگیر ، ومن بیاد آن برکه دلپذیر که درپنهانی ترین نقطه این جهان پیدا کرده بودم .
زندگیم چه پر غرور گذشت وامروز چون یک غریقی در میان جویباری کثیف دست وپا میزنم در میان این خانه دلگیر ودر بین آدمهای مصنوعی با خنده های مصنوعی و مردان خود فروش درکنار گنجیه کتابهای قدیمی درانتظار کدام فردایم .
سفرم ناتمام ماند .........ثریا
نیمه شب پنجشنبه 5/6/16