سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۵

ارمغان

Fundador / لب پرچین 
Foundor ¨/  lab parchin-
توجه " هر نوع کپی برداری ویا عکس برداری از این سایت  خلاف قانون است ومجرم  نهایتا تحویل مقامات داده خواهد شد  بااحترام 
 لب پرچین 


 ارمغان

آن سر زمین برای همیشه نابود شد همچنانکه سیل ویا آتشفانی  وهجوم  انبوه حیوانات  به دنبال لاشه ها هستند حال باید داستان دیگری را آغاز کرد  ، از همین دیا ر همین دشتها وهمین کوهها  وهمین دریا  وهمین جویبارها وهمین افسانه ها  ، درختان همه جا شیه یکدیگرند  کوهستانها نیز با هم یکی میباشند ، اما انسانها  با هم فرق دارند  ، آنچه که امروز مرا ودارا به ادامه این نوشتار ها میکند تعهدی  است که دارم نسبت به کسی که بمن آموزش داد ونسبت به سر زمین واقعی اجدادم وخط وزبان آن ،  » نگذار هیچگاه این زبان شیرین واین خط نابود شود ، اگر چه به مرگ تهدید شدی« . ومن باین تعهدی که داده ام جامه عمل میپوشانم  مهم هم نیست اگر دیگران غذایی را که خود نوش جان میکنند قاشقشانرا به حلقوم من  فرو نمایند  گرسنگانی هستند که مانند سگ برای تکه  استخوانی به هرکسی پا رس میکنند  ، آنها دراین چاله بزرگ شده اند با ته مانده ها  .
صدایم روی سی دی ها ونوارها ضبط ونوشته هایم نیر هرروز ضبط میشوند  وتا روزیکه نفس درسینه دارم پرده ها را بالا میزنم  همه چیز  را به نمایش میگذارم  ودیگر از آنهاییکه بیماری » شقاق« داردجانشانرا میگیرد واهمه ای ندارم  ومیگذارم تا در رودخانه کثیف خود غرق شوند  ورویاهای خودرا جلا بدهند  ، ارمغان تازه من  از سر زمین تازه ایست که رفتم دیدم وبرگشتم تا تقدیم خوانندگان مهربان وهمیشگی خود بنمایم . 
گاهی باید عقل چاره گررا پوشاند  وخودرا به دیوانگی زد  چاره ای نیست  دراین ویرانه سرا که نامش دنیا ویا زندگی است  رنجوران ر نجور تر ودیوانگان دیوانه تر میشوند  باید بقول معروف  جام دیوانگی را سر کشید بر ای شناخت دیگران وسوژهای جالبمتر  باید همان  »منصور حلاج شد  که خودرا نفروخت وبر سر  دا رر فت «  وهنوز نامش بر آسمانها نوشته شده است  برای هزاران دیوانه ، باید  جام دیوانگی را سر کشید  وعقل راز سر بیرون ساخت  ، کژ ومژ شد  اما درواقع راست ومستقمیم به راهت ادامه میدهی . بقول مولانا :
تو آمدی  که راز ما بر همه کس عیان کنی 
آن شه بی نشان را جلوه دهی ، نشان کنی 
 چگونه شما درفکر فریبید ؟ جان من همه هشیار است ، دلم آشفته  اما روحم بیدار است ،  وشما همچون گرگی  که به سر زمین  گوسفندان حمله میکنید  ودر فکر  پاره پاره کردن منید ، اما من چشمانم بیدار است  وهمه شب گوشم به دیوار است ، مغزم بیدار ، روحم سرکش  .
دیگر فریب هیچ ( بیتی از ابیات) را نخواهم نخورد  ودیگر هیچ مصرعی  را بر تارک سر  نخواهم نشاند  سالها با اشعارتان نوشته هایتان  ، گفته هایتان  خوابیدم ، بیدار شدم  عاشق شدم گریستم وناگهان دیدم  که ( خانوتدگی  )  خود فروشید  یکسو با شرق و یکسوی دیگر با غرب  دست دربغل هریک دارید ..
کتابهایتانرا به دست آتش سپردم  وخود به تماشای کلمات نشستم که درهوا پراکنده بودند .
 آنکه هنوز زنده است ، شمس است  دیگری حافظ وخیام  فروغ وپروین   دیگر بقیه  مرده های بیش نیستید  فریدون از میان شما جهید ، رهی ونادر پور خودرا از دنیا کثیف والوده شما کنار کشیدند  وایکاش دیگران نیز بیدار شوند  
 بسفر رفتم ، وامروز برگشتم  هنوز هوای تازه آن سر زمین  جانمرا فرا گرفته است ،ارمغانی زیبا باخود آورده ام  تا تقدیم کنم . با سپاس  از مهربانیها ی شما . ثریا ایرانمنش . اسپانیا . سه شنبه  سوم ماه می 2016 میلادی .
با سپاس از لطف بیکران همه شما عزیزانم .