در روزگار پيشين ، در ايران يك سلمانى داشتم ، كه گاهى هم با ورق ويا
قهوه فال ميگرفت ،مشتريان فال او بيشتر از مشتريان سلمانيش بودند ، زنى بلند وباريك با موههاى رنگشده همسر يك جناب ستوان دوم ،
روزى داشت ضمن شستن سر يك مشترى ، ميگفت دراين دنيا دست به هركارى كه ميزنى بايد نامبر وان باشى ، اگر دزد ميشى ، دزد بزرگ ، اكر قاتل ميشوى نامبر وان واگر فاحشه ميشوى باز نامبر وان ، من تنها گوش ميدادم چون در هيچ يك از اين سه رشته كار نكرده بودم ، غمهايم آتقدر عميق بودند ،غصه هايم آنقدر بزرگ بودند كه ابدا ميلى نداشتم باين حرفها گوش بدهم .
در طول زمان بمن ثابت شد كه او راست ميگويد ، امروز ليست دزدان نامبر وان دنيارا در تمام رسانه ها پخش كردند ، چه كسى خجالت كشيد؟! از نخست وزير بريتانياى كبير تا آن ميمون تازه كار ايرانى همه سرمايه هاى كلان خودرا كه از دزدى هاى نامبر وان به دست آورده بودند به " پاناما" برده اند كدام داد گاه ميتواند آنهارا محكوم كند ؟ خودشان قانون گذارند .
ميرسيم به فرهنگ مرده و بدبخت ايرانى كه همه افاده و تكبر ايرانيان به فرهنگ پر با رشان بود ، آنهم زير دست وپاهاى پا اندازان ، قاچاقچيان وقحبه هاى از كار افتاده دارد نابود ميشود ،
خانمى را از قديم در لندن ميشناختم يعنى آنكه معرفى شده شهرت خوبى ! داشتند به همراه خواهرشان وگروه دوستانشان ، بكار شريف قديمى مشغول بودند در لباس دكوراتور داخلى بيشتر مشتريانشان را نيز اعراب تشكيل ميدادند ، كم كم رستوران باز كردند ، در پس پرده ديگرى بود ، حال امروز سر پرستى كانون بزرگ فرهنگى را دارند !!! كانون فرهنگ ايران چسپيد به دولت جيم ،الف ، اما كارش را به دست خانم هاى شريف داد ،اينها نامبر وان بودند ،زپر تو هايشان يا معتاد شدتد و يا برگشتند به كشور ودر همانجا فوت شدتد ،
امروز مصاحبه يكى از اين نامبر وآنها را در يوتيوپ ديدم شاخ در آوردم با چه وقاحتى از خانواده فرهنگى خود ومناسبات با. خوانندگان بزرگ كه امروز زير خروارها خاكند ، از تخصيلاتشان در فرانسه وايتاليا !!! ميگفتند ، چه پر ابهت نشسته بودتد ! بگذريم ، بياد مرحوم دوست وهمكارم در سازمان شهر وروستا افتادم اين بيچاره در كانال نامبر سه بود و آخر عمرى مردى را پيدا كرده بود كه برادر يكى از خوانندگان معروف بود ، باو گفته بود كه من در سازمان ملل " اونو" كار ميكردم زبان فرانسه ، انگليسى ،اسپانيايى وكمى ايتاليايى هم بلدم !!! اما اينجا براى هر عملش ميبايست يا پسرش يا يك زن مراكشى ويا من بدبخت همراهش باشيم تا مترجمى كنيم بياد يكى از همكاران همين بانوى عفيفي افتادم كه ايشان در ايران جزو دسته نامبر سه بردند ، سلمانى داشتند سپس دست به تجارت وخريد وفروش لباس زدتد هنرشان قبلا آرتيستى بود !؟ لابد ايشان هم گوشه اى از اين فرش فرسوده فرهنگ ايرانى را گرفته اتد وچاى دم ميكنند ويا پاى سماور نشسته اند ، بياد لعبت والا افتادم كه در سكوت دارد جان ميدهد اگر كسى شايستگى سر پرستى هنر وفرهنگ ايرانرا در خارج داشت ، او بود ، رفت ، پنهان شد ،فلج شد كسى از او يأدى هم نميكند غيراز چند دوست تزديكش به راستى والأبود ، .
بلى ! نيمه شب است ، از ساعت سه بيدارم ، سرفه أمانم را بريده به ناچار ميروم اين آشغالهارا ميبينم ويا ميخوانم نميدانم آيا بخندم يا گريه كنم ! من در هيچ رشته اى نمره نياوردم غيراز حماقت ها وساده دليها ، بقول خود كرمونيها هنوز خلوت بلخم يعنى ديوانه اى در بلخ !!! نه ! حسادت نميكنم دلم براى فرهنگمان ميسوزد كه چه بى ارزش شده ، بو گر فته ،من اينجا چكار ميكنم ؟ ميروم بهترين اشعار شاعرانمانرا ميابم وبه مردم معرفى ميكنم ، چند نفر هم يك يا دو انگشت وچند به به وچه وچه برايم ميفرستند، نوشته هايم را پنهان كرده ام تا به دست اين موجودات نيفتد ونابود نشود ، بهتر است ، چه بسا نويستدگان وشاعران قرون گذشته هم دچار همين مشگل بوده اند ، بتهوون براى سنفونيهايش ده تا چهارده شيلينگ اتريش ميگرفت تا بتواند مخارج بيماريش را بپردازد هفته ها گرسنه بود اما كمر خم نكرد ، او نميتوانست بخودش دروغ بگويد ويا مردم را فريب بدهد ، او جاودانه شد نامبر وآنها؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هيچ. توده اى از زباله كه با يك باد منفجر ميشوند واز هم ميپاشند ، پايان
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، نيمه شب سه شنبه ،٥/٤/٢٠١٦ ميلادى .