یکشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۵

روزهای سرگردانی

تیتر بهتری پیدا نکردم ، همین روزهای سر گردانی ، زندگی در مرگی  یا مردگی، با قوانین وسیستم نوین برده داری ، آدمها عوض شده و زمان عوض شده نسلی از میان رفته ونابود شده نسلی جدید جای آنرا گرفته  ونسلی که از میان آن ممکن است روزی آتشی شعله بکشد ، کهنه پرستان سیستم کمونیستی هنوز محکم به برچسب هایشان آویزانند ومانند چوب پنبه در بطری هر آن ممکن است بر زمین بغلطندند ، دیگر حوصله ام پس از چهل سال سر رفته سی وهشت ساله هرکسی در گوشه ای نشسته باد در آستین انداخته با کت وشلوار واپل های گنده سر شانه وپوشت وکراوات ویک میکروفون خودرا راهنمای بندگان وبردگان میدانند ، فراموش کرده اند که در گذشته چه آتشی سوزاندند وچه کثافتی بودند امروز با بالا رفتن سن وگذاشتن ریش وچند تار موی چسپیده ویا یک کلاه گیس  عالم متفکر شده اند ، ما هم در گوشه ای ایستاده تماشا میکنیم  کاری از ما ساخته نیست تماشاچی هستیم نه هورا میکشیم ونه فریاد گویی متعلق باین دنیا نیستیم ، گویی از سیاره دیگری مارا بجرم گناهی به زمین پرتاب کرده اند ابدا بشکل اینها نیستیم نه دروغ میتوانیم ببافیم ، نه فریب بدهیم ، نه دزدی کنیم ونه خود فروشی ، محکم مواظب روح خودمان هستیم بدرک که مارا نخواهند  ماهم چندان میلی نداریم که با آنها شریک وهمراه باشیم ، خودرا داریم ، طبیعترا داریم ، ودلهای لبریز از مهر وعشق و مهربانی ، همین برای ما اعضاء کوچک فامیل کافی است . طبیعت تنها محرم رازمن است وتنها واقعیتی است که از او درس میگیرم ومیپرسم . وگاهی هم میترسم .
امروز تنها هستم ، هیچ دوست وآشنایی دراین دنیا ندارم ، همه را کنار گذاشتم حوصله ادا واصول وافاده هاایشانرا ندارم زمان، زمان آنهاست که با تمدن  جدید!!!! همراه شوند من همانگونه در پوسته ولاک خودم نشسته ام ومیدانم که آفتاب چه رنگی دارد وراز فصلهارا میدانم ، 
زمانیکه عاشق باشم ، خودرا خوشبخترین انسان روی زمین میدانم ، وزمانیکه قلبم خالی شود ، بیمار میشوم ومیل بخواب درمن قوت مگیرد ، همیشه عاشق بوده ام ، حتی عاشق یک گلدان کریستال زیبا ! خوب میدانم که دراین نوشته ها  به درستی نتوانسته ام تصویر خودرا به نمایش بگذارم هرکسی از ظن خود یار من میشود وسپس راه فرارا در پیش میگیرد ،  آرزو میکنم ایکاش نقاش خوبی بودم اما هیچ شدم هیچ ، نوشته ها هم برای خود سر نوشتی دارند کسی نمیداند که این نوشته ها بکجا میروند چه کسانی آنهارا میخواند  وتا چه حد مقبول طبع صاحبدلان قرار میگیرد ویا مطرود آنهاییکه هیچکس وهیچ چیزی را غیر از خودشان قبول ندارند ، میل ندارم از دیگران بنویسم اگر  داستانی درباره کسی مینویسم در جایی دیگر پنهان است یک پرونده پنهان  یک واقعیت بدون بردن نام ونشانی چون بعضی ها هرگز ارزش آنرا ندارند که نامی از آنها برده شود ویا نشانی از آنها نقش کنم .
زندگی بسیار دشوار وسخت است برای کسانیکه نمیخواهند به حقارت روح تسلیم شوند ، باید محکم ایستاد در مقابل سیل وطوفان ولجن ها وخزه ها وجلبکه هایی که به دست وپاهایت میچسپبند وسخت از تو جدا میشوند ، برای من  برتری وبزرگی  تنها خوبی است  هرجا که خصلت خوبی وجود نداشت درآنجا  آنسان خوب هم وجود نخواهد داشت نه انسان خوب ونه انسان بزرگ  بت های میان تهی  که انبوهی پست را تشکیل میدهند وسپس منفجر میشوند .
آه ای انسان، تو خود  کمک خویش باش ، ومن خود کمک خویشم وخویشان . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا. یکشنبه  3 آپریل 2016 میلادی  برابر با 15  فروردین 1395 خورشیدی!