چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۵

خصلت بزرگ بودن

چه تيترى را انتخاب كردم ! آنهم در زمانيكه خصلت آدمهاى بزرگ به چربيهاى دور شكم وپشت گردنشان است ،  در چند روزيكه بسترى بودم ، كتابهاى زيادى را ورق زدم ، بعضى ها آنقدر ريز نوشته شده ويا رنگ مركب أنها رفته كه به سختى ميتوان خطى را خواند ، از بوى گند دنيا وأدمهايش دلم بهم ميخورد ، همه جا بو گرفته هواى اطراف ما سنگين است واز أزادى وأزاد بودن تنها چند مجسمه ويرانه بجاى مانده ، ميل داشتم سرى به قهرمانان كذشته بزنم تا نفسى تازه كنم ، خيابانهاى ر درخت وكوچه باغهاى زيبا كه درختان ميوه روى ديوارها با غمزه خوابيده اند ، زندگيهاى امروز براى ما سخت ودشوار است ، وبشر به حقارت روح دچار شده ، ويا در تنگناى خود خود خواهيهايش گرفتار است ،  امروز ديگر قهرمانى بوجود نخواهد أمد نبردها  و زد وخوردهارا ومبارزه ها اغلب بدون نتيجه . وتنها در چهار ديوارى اطاق مدفون ميشوند بدون هيچ افتخارى ، نويسندگان به دستور ناظران مينويسند ، وخيلى كم. از انسانها روى به كتاب مياورند بازى با جملات  شنيع  وخود أزارى بيشتر رواج دارد براى من قهرمان كسى است كه با انديشه هايش پيروز ميشود نه با كشتن وسربريدن وبر تخت نشستن ودستور صادر كردن ، من براى برترى و بهتر بودن هـيچ نشانى غير از مهربانى نيافتم ، خاطرات كودكى كم كم بفراموشى سپرده ميشوند و خاطرات جوانى بخاك سپرده شده اند، امروز من در انتظار هيچ پاداشًى نيستم وميلى هم ندارم كه مدال افتخار بمن بدهند ، من آنچه ا كه انجام دادم نه بخاطر كسى بود ونه براى آنكه ديگران برايم هورا بكشند ، براى نفس عمل بود ، در روزهاى تيره وتاريك تنها با قلم وكاغذ ودفتر ونوشتن سر گرم بودم وهنوز هم هستم ، گاهى غم واندوهى به سراغم ميايد بسرعت أنرا دفع ميكنم ،  من انسانى صبورم وميدانم كه در پشت هر بدى خوبيهايى نيز خفته است ، گاهى شادمانى هاى خودرا از دست ميدهم وفرياد بر ميدارم كه حتى  يك روز طبيعت بمن شادمانى اعطا كند اما به روز نميكشد تنها لحظه اى وتمام ميشود اگر بخواهم بنويسم روزگارى  طولانى  است كه مزه يك شادى واقعى را نچشيده ام  در انتظارهم نيستم گاهى براى لحظه اى يك شادى كوچك دردلم مينشيند و بسرعت مانند يخ درون سيه پرحرارتم ذوب ميشو ، آب ميشود ، اما اشك نميشود ، زمانى اشك ميريزم كه ميدانم اشتباه كرده ام ، همان اشك ندامت ، من يك انسان واقعى كه با حقيقت رشد كرده ام ، نميتوانم با شهر عياران  وعياشان  وخوشگذرانها همرنگ ويا جوش بخورم هر حركت ناشايست يا دروغى مرا در مقام دفاع بر ميانگيزد ، خوشبختانه اين روزها كمتر با اين اشخاص بر ميخورم و خوشبختانه
زادگاهم را كم كم فراموش ميكنم ، برايم هم مهم نيست آن انسانها كه در آنجا زندگى جانورى خودرا ميگذرانند حد اقل  بايد يك سه  تا چهار قرنى از روى خاكشان  بگذرد تا بتوانند شكل انسانى بخود بكيرند  آنها مانند رباط راه ميروند ، سجده ميكنند وهمان لذتى را كه از سجده كردن ميبرند در ميان عياشيهاي خود  أنرا ميابند ،  در اين مدت چهل سالى كه در غربت بسر برده ام أنهايى كه ديده ام همان رباطها ويا أدمهاى گمشده كه ديگر نه خودرا ميشناسند نه سرزمينى كه در أن بسر ميبرند ، كمتر كسى را ديده ام كه از اينهمه نعمت و آسايش وآزادى كه در اطرافشان هست استفاده كرده وبه عمق زندگى پى ببرند همه ميخواهند ثروتمند شوند تا بزرگ جلوه كنند مهم نيست اين ثروت ازكجاتامين ميشود ، بهر روى خيلى از مرحله گذشتم ،اما به راستى دلم براى بتهون تنگ شده ، زندگى نامه ها و آثار بزرگان كمتر در دسترس است مرسيقى كه از راديو پخش ميشو نيمه كاره ، درعوض ساعتها در باره فلان طراح مد وفلان جراح پلاستيك سخن رانى ميكنند ،مجال نيست تا بيشتر بنويسم ، بهتر است كه ننويسم چيز مهمى وجود ندارد الان مهمترين مسئله بشر شكم است وزير شكم وقطر واندازه باسن وكمر وسينه و..... ساير چيزها . 
اروپاى كهنه ،بو گرفته ومتعفن ، أسياى ويران وخونين ، امريكاى ورشكسته وگرسنه و تنها عده اى خاص حاكمند بقيه محكوم ، پايان . 
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، مارس دوهزارو شانزده ميلادى .