خواب ،
خواب ، در اين جنگل ،
جنگلى پر هياهو ،
خستگان را ،با راحتى چكار ،
ماندگان را با دلجويى چكار
خواب ، يك مرگ كوتاه ،
در أن زمان كه جان بى پناهت ،
در مشعل نامردى ميسوزد ،
در إن زمان كه دردها ، را درمانى نيست ،
چه مسكن چاره سازى ،
پيكرم بوى ننگ آدم نما هارا گرفت
آنكه تور ميبافد ،چو نان صيادى ،
عنكوب وار ، ترا در دام دارد
درجهان خواب ،اما ، دنياى ديگريست
دختر شاه پريان ميگشايد درب ها را
وآدمهاى اين جهان ، رهروان ،ملك افسانه اند
غول شب اما ، ،
صبح را به روز گره بسته
ميايد با كليد نا پاكيها
خنده بر لب ،ًچهره گلگون
چون مرغكان آسمان در پرواز
ميدزد نام ونشانست را
خواب ، جادويى است
پر بركت
پرده ايست كسترده بر شهر افسانه ها
خواب ، خواب را دريابيم
"كه دنياى فراموشيهاست "
ثريا ، نيمه شب يكشنبه