یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۴

خواب ،
خواب ، در اين جنگل ،
جنگلى پر هياهو ،

خستگان را ،با راحتى چكار ،
ماندگان را با دلجويى چكار 

خواب ، يك مرگ كوتاه ،
در أن زمان كه جان بى پناهت ،
در مشعل نامردى  ميسوزد   ،
در إن زمان كه دردها ، را درمانى نيست ،
چه مسكن چاره سازى ، 

پيكرم بوى ننگ آدم نما هارا  گرفت 
آنكه تور ميبافد  ،چو نان صيادى ،
عنكوب وار ، ترا در دام دارد

درجهان خواب ،اما ، دنياى ديگريست 
دختر شاه پريان   ميگشايد درب ها را
وآدمهاى  اين جهان ، رهروان ،ملك افسانه اند 

غول شب اما ، ،
صبح را به روز گره بسته 
 ميايد با كليد نا پاكيها 
خنده بر لب ،ًچهره گلگون 
چون مرغكان  آسمان در پرواز 
ميدزد نام ونشانست را 

خواب ، جادويى است 
 پر بركت  
پرده ايست كسترده بر شهر افسانه ها 
  خواب ، خواب را دريابيم 
"كه دنياى فراموشيهاست " 

ثريا ، نيمه شب يكشنبه