شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۴

مرگها وآرزوها

زمانیکه ما با جدیت تمام به دنبال  یافتن خواسته های خود میرویم حال باهر ایده ای ،  در آغاز فکرمیکنیم که پس از چند گام به آنچه که میخواستیم رسیده ایم  ،  وچند گام دیگر که برداریم در خم یکی از کوچه ها  آنچهرا که میخواستیم  درانتظارمان  نشسته است ،  واگر نبود حتما دریکی دو خیابان بعدی آنرا خواهیم یافت ،  سپس راهمان از کوچه ها وخیابانها به شهرها کشیده میشود وسر انجام به کشورهای غریب وناشناخته  ،  وهمچنان جستجوی ما ادامه دارد وکم کم از یادمان میرود که به دبال چه بوده ایم ،
جستجوی های ما علیرغم پندارهایمان  با گم شدن ما پیوندی عمیق دارد ،  همچنان در جستجو هستیم  فلسفه ای . دینی ، ایمانی ، تنها چیزی که واقعا از دستمان میرود وگم میشود ، انسانیت وانسان بودن ماست .وآن احساس لطیف  درون سینه هایمان .
در سر زمین پهناور ودوست  داشتنی من ، انسانیت جایش را به نوعی درندگی داده است ، همه درحال دفاع از خویشند با آنکه صاحب بسیاری از گفته ها وپندارها وامثال وحکم ها ونصیحت نامه ها هستیم آنهارا درون اطاقی به امانت گذاشته ایم وهمچنان میدویم ، به دنبال چی ، معلوم نیست . 
آنکه جوینده است ویافته اش را یافته سپس روی آن مینشیند بی حرکت ، ناگهان اجل از راه میرسد که وقت رفتن است ،  مهم نیست چه چیزی را یافته ، فقط جستجو میکند آنهم بی ثمر ،  جستجو راهیست  گذرا برای هدفی گذراتر  ونا شناخته  ، انسان گرسنه به دنبال نان است زمانی که آنرا یافت پنهانش میکند وباز گرسنه است بی آنکه بداند اگرآنرا بخورد بطور یقین جایش خواهد آمد او این یقین را ندارد ، محکم آنرا نگاه میدارد تا کهنه شود  ، مانند هما ن مرغی که از تشنگی جان میداد درحالیکه درکنار دریا نشسته بود ومیترسید آب دریا با نوشیدن او تمام شود ، مرغ بوتیمار .

دراین هفته چندان خبرهای خوبی نداشتم مرگ چند نفر که از دور میشناختم وآخرین را از نزدیک ، ویکی هنوز در حال کماست واطرافیان بدورش حلقه زده نه میرود ونه میماند ، همه خسته شده اند ،  کاری از دست کسی ساخته نیست مشتی استخوان پوک با هزاران کیسه ولوله ونخ روی تخخوابش افتاده است . ومن به خدایی میاندیشم که روزی اورا آفرید حال از بردنش اکراه دارد شکنجه اش میدهد ، امروز دارم به  واقعیتی میاندیشم ،  واز امکاناتی که طبیعت دراختیار ما گذاشته ،  که هیچکدام از آن امکانات را که بما نشان میدهند نمیبینم و تنها از کنارشان رد میشویم ویا آنرا مصرف میکنیم ، بیشتر آنها  با حقیقت فاصله ها دارد ، به عشق ورویا میپردازیم آنرا برای خود هدف میشماریم هنگامیکه به مقصود رسیدیم . باز به جستجوی دیگری میرویم ، وبخیال خود قدرتی یافته ایم که همیشه جستجو گر باشیم ، روزهایی بمن ایراد میکرفتند که چرااینهمه به دنیال شعر میروم ، من درشعر چیزهایی را میدیدم که درعالم واقیعت نبودند گم شده بودند ، زبانی بود گویا  شکستی درآن نبود هرچه بود واقعی بود واز دلی برخاسته ولاجرم به دلم مینشت  در شعر من همه نوع امکانترا میدیدم احتیاجی نبود به جستجو برخیزم  در اشعار حماسی ، عاطفی ، عرفانی  پنجره ای بود به روی بوستانی عطر آمیز وسپس گوش به موسیقی سپردم ، دنیایم را درانجا خلاصه کردم  ، همه نوع موسیقی را بگوش جان شنیدم وفرو دادم وخود شدم یک "نت" که احتیاج داشتم کسی مرا بنوازد ، اما این نت در زیر خروارها خطوط نامریی گم شد .

امروز دارم به سرنوشتها میاندیشم ، به آنهاییکه رفتند وآنهاییکه درحال رفتند وآنهاییکه باید بروند . که خود نیز یکی از همان باید بروم ها هستم . اما دلم پر شور است ، میلرزد ، فغان دارد ، فریاد میکشد ، چه کسی را صدا میکند ؟   یک شبح ؟ یا آدم نامریی؟ ویا هنوز در انتظار است ، شاید منهم یکی از هما ن جستجو گرها باشم . کسی نمیداند . پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 23 ژانویه 2016 میلادی /
اضافه ها ، 
خبرهای خوبی ندارم ، شاید کم کم همین چند خط را هم نتوانیم بینویسم چرا که باید آندا لوسیارا به حکم قطعی داعشیان به آنها پس بدهیم !!!!! به کجا میتوانیم فرار کنیم ؟ به کجا ؟ ...........