یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۴

اشکنه !

در این دهات ما ، که امروز تبدیل به یک شهر بیقواره شده ، همه چیز پیدا میشود همه کس بخصوص طبقه "جت ست" یا نوکیسه ها وتازه به دوران رسیده ها ، از همه ملیتها !  روسها ، عربها ، ایرانیان ، و .و .و. و. طبیی است  که انجمنهای  خیریه هم به دنبالشان روانند ، یکی از این انجمنها که من بطور تصادفی عضو آن هستم ، از ما خواست که هرکس غذای ملی خودرا پخته وبرای فروش در بازاری که در زیر یک چادر تزیین یافته برای فروش عرضه کند  وخوب پیداست  است که درآمد آن به خیریه میرسد ! 
ای داد وبیداد ، حال من چه غذای سنتی بپزم ؟ دلمه که متعلق به یونیان است ، چلوکبای را که نمیشود برد آنهم متعلق به ترکهاست ، آبگوشت عربی است ، ژیگو فرانسوی است ، کتلت هم بنام فیلته روسی معروف است ، برش هم که روسی است ، گوفته هم که هلندیهای درآن استادند ، استیک هم انگلیسی است ، سبزی پلو با ماهی هم که نصیب ارامنه شده وآنها برای شب عیدشان میخورند واصلا متعلق به آنهاست ؟!   کو کوی سیب زمین وسبزی را هم اسپانیها بهترا زمن درست میکنند ، با بادمجان چکار میتوانم بکنم ؟ کسی اینجا کشک نمیخورد ! اصلا نمیدانند چیست ، مرصع پلو هم نمیتواتنم درست کنم چون نه وسیله اش مهیاست ونه  حوصله  دارم ، چلو خورش هم نمیشود برد سرد میشود ، نشستم فکر کردم به غذاهای ولایت !! ای بابا خود اسپانیولیها بهتر آنرا درست میکنند ، آه....... اشکنه ، سوپ فقرا ، سهل وآسان ودسر هم حلوا !!! 
پاکت ارد را گذاشتم جلوی رویم ویک قابلمه بزرگ اشکنه باضافه چند گوجه هم درونش انداختم  ومقدار زیادی تخم مرغ پخته پوست گرفتم، !!!ویک دیس هم حلوا با تزیینات وشکلهای مختلف درون نان بستنی ،درون قیف بستنی ، آنرا بردم  ودر سکوت سر جایی که برایم تعیین شده بود ایستادم ، یک مجله هم  گرفتم وسرم را درون آن انداختم ، یعنی برای من مهم نیست ، کسی سر به میز من واشکنه من بزند یا نه ، اما از زیر چشم همهرا میپاییدم ، میدان لبریز از جمعیت شد ، از هرنوع حیوانی ، ببخشید آدمی درآنجا دیده میشد ، هریک سر میزی میایستادند  بوی میکشیدند  میرفتند  و غذایهای مکریگی طرفدار بیشتر ی داشت ، هندیها هم بد نبودند بنا براین  امکان نداشت  کسی سر به اشکنه من بزند ! 
اما ناگهان دیدم چند نفر ایستاده اند .  به به وچه چه بلند شد فورا کاسه ای از اشکنه پر کردم تخم مرغ را وسط آن گذاشت با نان  وکمی هم حلوا ، هجوم جمعیت برای خوردن قابلمه اشکنه من بی حساب بود هرکسی پولی درون قوطی دربسته میانداخت ، آوه به به ، چه عالی ، چطوری اینرا درست کردی ؟ این سبزی چیست ، همه را گفتم غیر از آرد را !!!! قوطی پولم پر شد وقابلمه ام خالی  شاد وخوشحال قوی پول را تقدیم  "سیستر" کردم و روانه خانه شدم  با ظروف خالی .
امروز عجب هوس اشکنه کرده بودم اما خوب  ..... کار سختی است ! نه؟ !!!پایان
ثریا ایرانمنش ، یکشنبه .17/1/2016 میلادی . اسپانیا .