همه ميدانند ، همه ميدانند ،
ما به خواب سرد وساكت سيمرغان ، ره يافته ايم
ما حقيقترا ، در باغچه پيدا كرديم ، در نگاه شرم أگين گلى گمنام ،
وبقا را در يك لحظه نا محدود ،ًكه دو خورشيد. به هم خيره شدند ،
..........
نام و نام گذارى روى اشخاص بسيار مهم است ، آدمها زير نام خود شكل ميگيرند ، بزرگ ميشوند و طالع و سرنوشتشان روشن است ، نام فروغ يعنى تا بتدگى ونام ثريا ، يعنى گم گشتگى وتنهايى ، فروغ تابش و درخشندگى خودرا تا ابد نگاه خواهد داشت وكسانيكه با زبان واحساس او آشنايى داشته باشند ، اورا ميستايند ، كسى مرا نميشناسد ، منهم كسى را نميشناسم ، نه در أن ديار ونه دراين دوران ، ما هردو روحمان طلب أزادگى ميكرد او جرئت داشت وفريادش را سر داد،من در سكوت ، نشستم و پنهانى سرودم ونوشتم از ترس محتسب ،
امروز براى فرياد كشيدن دير است ، وبراى آنكه بنويسم. خودم را در باغچه كاشتم ، نه دستهايم را ، براى كسى مهم نيست شرم من ، هميشه باعث سد زندگى وپيشرفتم ميشد ، سرخى گونه هايم به هنگام حمله شرم مرا رسوا ميساختند ، ولرزش دستهايم كه أنهارا پنهان ميكردم .
امروز ديگر از پچ پچ كردن آن زنان ومردان كوته فكر وتهى مغز ابايى ندارم ، امروز به راحتى پنجره هاى زندگيم را باز كرده ام ونفس ميكشم وتا توان در گلويم دارم فرياد ميكنم ، فريادى كه سالها در درونم خفته وتوان بيرون أمدن را نداشت ،
امروز به راحتى ميتوانم از دستهاى عاشقم سخن بگويم وبنويسم ، ودر روى زمينى كه متعلق بمن نيست سرسره بازى كنم ، امروز ديگر به تكامل رسيده ام ، ودراين تكامل چه رنجها بردم ، سر انجام اين عشق بود كه به فريادم رسيد ، عطر او وپيغام او ، پرده اى روى أن كشيدم كه كسى أنرا نبيند ، وبه تماشاى پيكرش نشستم وعطر اورا از دور دستها به درون سينه مجروحم فرستادم ، اورا در يك بناى رفيع وبرج بلندى نشاندم تا از دسترس موريانه هاى گزنده در امان باشد ، او همچنان پنهان است ، ما هردو آن بإغ را ديديم وبه فتح آن پرداختيم وآن سيب راچيديم وهردو جاى دندانهاى يكديگرا بوسيديم ، يكديگرا بلعيديم ، من در جام شرابم عكس اورا ميديدم واورا سر ميكشيدم ، در ميان حلقه هاى دود سيگار او ميرقصيد ومن محو تماشاى أن رقص موزون بودم ، او در من پنهان است ، كسى اورانمبيند ونميشناسد ، او عطر كوهستانها را برايم به ارمغان آورد ومن خاك كويرم را باو عرضه داشتم ، هر دو از يك ريشه وتباريم ، هردو در قله هاى رفيع وبلند پرواز ميكنيم هيچكدام به زمين نميانديشيم ، او در جلو پرواز ميكند ومن به دنبال او چون سايه اى روانم ،
من وفروغ هردو به تكامل رسيديم ، اما كمى دير بود ، اين تكامل . پايان
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، ١٠/١/٢٠١٥ ميلادى برابر با ٢٠ ديماه ١٣٩٤ شمسى .
تقديم به او كه ، سايه اش را نيز گم كردم