یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۴

فروغ ....ومن 


همه ميدانند ، همه ميدانند ،
ما به خواب  سرد وساكت سيمرغان  ، ره يافته ايم 
ما حقيقترا ، در باغچه پيدا كرديم ، در نگاه شرم أگين گلى  گمنام ،
وبقا را در يك لحظه   نا محدود ،ًكه دو خورشيد. به هم خيره شدند ،
..........
نام و نام گذارى روى اشخاص بسيار مهم است ، آدمها زير نام خود شكل ميگيرند ، بزرگ ميشوند و طالع و سرنوشتشان روشن است ، نام فروغ يعنى تا بتدگى ونام ثريا ، يعنى گم گشتگى وتنهايى ، فروغ تابش و درخشندگى خودرا تا ابد نگاه خواهد داشت وكسانيكه با زبان واحساس او آشنايى داشته باشند ، اورا ميستايند ،  كسى مرا نميشناسد ، منهم كسى را نميشناسم ، نه در أن ديار ونه دراين دوران ، ما هردو روحمان  طلب أزادگى ميكرد او جرئت داشت وفريادش  را سر داد،من در سكوت  ، نشستم و پنهانى سرودم ونوشتم از ترس محتسب ، 
امروز براى فرياد كشيدن دير است ، وبراى آنكه بنويسم. خودم را در باغچه كاشتم ، نه دستهايم را  ، براى كسى مهم نيست   شرم من ، هميشه باعث سد زندگى وپيشرفتم ميشد ، سرخى گونه هايم به هنگام حمله شرم مرا رسوا ميساختند ، ولرزش دستهايم كه أنهارا پنهان ميكردم .
امروز ديگر از پچ پچ كردن آن زنان ومردان كوته فكر وتهى مغز ابايى ندارم ، امروز به راحتى پنجره  هاى زندگيم را باز كرده ام ونفس ميكشم وتا توان در گلويم دارم فرياد ميكنم ، فريادى كه سالها در درونم خفته  وتوان بيرون أمدن را  نداشت ،
امروز به راحتى ميتوانم از دستهاى عاشقم سخن بگويم وبنويسم ، ودر روى زمينى كه متعلق بمن نيست سرسره  بازى كنم ، امروز ديگر به تكامل رسيده ام ، ودراين تكامل چه رنجها بردم ، سر انجام اين عشق بود كه به فريادم رسيد ، عطر او وپيغام او ، پرده اى روى أن كشيدم كه كسى أنرا نبيند ،  وبه تماشاى پيكرش نشستم وعطر اورا از دور دستها به درون سينه مجروحم فرستادم ، اورا در يك بناى رفيع وبرج بلندى نشاندم تا از دسترس موريانه هاى گزنده در امان باشد ، او همچنان پنهان است ، ما هردو آن بإغ را ديديم  وبه فتح آن پرداختيم وآن سيب راچيديم   وهردو جاى دندانهاى يكديگرا بوسيديم ، يكديگرا بلعيديم ، من در جام شرابم عكس اورا ميديدم  واورا سر ميكشيدم ، در ميان حلقه هاى دود سيگار او ميرقصيد ومن محو تماشاى أن رقص موزون بودم ، او در من پنهان است ، كسى اورانمبيند ونميشناسد ، او عطر كوهستانها را  برايم به ارمغان آورد ومن خاك كويرم را باو عرضه داشتم ، هر دو از يك ريشه وتباريم ، هردو در قله هاى رفيع وبلند پرواز  ميكنيم  هيچكدام به زمين  نميانديشيم ، او در جلو پرواز ميكند ومن به دنبال او چون سايه اى روانم ، 
من وفروغ  هردو به تكامل رسيديم ، اما كمى دير بود ،  اين تكامل . پايان 
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، ١٠/١/٢٠١٥ ميلادى برابر با ٢٠ ديماه ١٣٩٤ شمسى .
تقديم به او كه ، سايه اش را  نيز گم كردم