اسارت من
من اينجا ار اسارتم رنج ميبرم ، ازاينكه بايد مانند يك چلاق ،يك بيمار درون صندلى راحتى بنشينم وبه اراجيف بقيه وبا چرنديات كانالها گوش بدهم ، رنج ميبرم ،ً
در من هنوز انرژى كافى هست كه به شهرها وسايركشورها بروم ، دلم ميخواهد يكسال در انگلستان بمانم ، اما نميتوانم بيشتر از دو ماه از اين سر زمين خارج شوم ، ميل دارم شش ماه در امريكا به نزد دوستانم بروم اما نميتوانم ،
خوب است كه مارك پناهندگى بر پيشانيم نخورده وتنها يك بازنشسته وحقوق بگير دولت هستم ، اما داروهاى بيشتر از يك ماه تاريخ ندارند و اعتبار بانگيم نيز ،
واين همان اسارتم است كه بشر با أن دست وپنجه نرم ميكند ، فرقى ندارد در زندان باشى يا در كنج خانه. وهرروز يك ملاقاتى چند ساعته ،
من براى دل كسى نمينوسم ،براى خودم مينويسم ، برايم مهم نيست كه چند نفر در روز يا هفته آنرا ميخوانند وبرايم آفرين ميفرستند اين منم كه دارم آنها را تغذيه ميكنم ،
دلم ميخواست يك پرنده بودم وبسوى افقهاى دور پرواز ميكردم ، حال بايد بنشينيم ودر سوگ ياران بگريم ، كه فردان نوبت ديگرى است ،
خوشا به سعادت آنان كه بى پروايند ، گويى يك سيب زمينى باده كرده روى مبلمشان لميده اند و به دلخوشيهاى بى معنا دلسپرده اند ،
دلخوشيهاى من چى هستند ؟!
به به ، زندگى با سعادتى دارم اما درها همه به روى بيرون بسته است ، سعادت زير پاهايم ريخته بايد خم شوم وأنهارا بردارم و بياشامم !!!!
سه شنبه