جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۹۴

چاشنى زندگى 


تازه ميخواستم به تو بگويم كه چه جنگى بين من ودل بر پاشد سرانجام اين دل بود كه برنده شد ، 
تازه ميخواستم بتو بگويم ترا پيدانكرده بودم تا تصميم را با تو در ميان بگذارم ،تلفن خانه ات جواب نميداد ونميدانستيم كجايى ، تازه  دردهايم كمى التيام  يافته ميخواستم دوباره به دلدارى تو برخيزم ،
دخترم ،همانكه أرزو داشتى ايكاش عروس تو ميشد ، باآن چشمان درشت وسط راهرو مبهوت ايستاد وگفت :
ميخواهم چيزى را بتو بگويم ، 
گفتم نگو 
 قبلا احساسم بمن گفت كه تو اين دنياى وحشتناك را بادردورنج وبيمارى وتنهايى وبيكسى وبى پولى در كنج يك بيمارستان دولتى ترك كردى ،
نه عزيزم ، سه روز پيش دل من بمن خبردار كه حادثه در شرف وقوع است ،
روز گذشته پسرت بمن زنگزد  سعى داشت كه محكم باشد اما لابلاى اثاثيه تو به دنبال طوطيش  ميكشت وعنان گريه را سر داد ،
من سنگ شده بودم 
 تازه خودم از يك بيمارى دردناك  روحى برخاسته وميل داشتم باتو بنشينم وبگويم كه چها بر من رفت ،
اما مانند يك تكه سنگ باو كفتم كه شب پيش پدرت راخواب ديدم از من خواست كه بتو سربزنم  ،
خوب عزيزم تنها شدى اما من هنوز هستم ،به پدر ومادرت  قول داده بودم. وبر سر قولم ايستاده ام 
اينجا خانه توست ، ومن مادر توام ،
بغض گلوى اورا گرفته بود  كوشى ر ا كذاشت ميدانستم الان توى تختخواب تو ، بين لباسهاى رنگ وا رنگ و دارد شيون ميكند ،  وبه دنبال توست  ، آنهم در تنهايى ،  اين تنها ميوه باغ زندگى تو بود وتو هرجه داشتى به پايش ريختى ، 
هنوز ترا به دست أتش نسپرده اند وهنوز در پزشك قانونى روى تو مشغول كاويدند ،  آيا چشمانت هنوز به دنبال  تنها پسرت هست ؟ 
نكران مباش دوست من ، من  به عهدم  وفا ميكنم  او را تنها نخواهم كذاشت فرزند ديگرى را. به خانواده اضافه كردم ، 
تمام شب بيدار نشستم  وچشم به سايه هاى روى ديوار دوختم ، به روزگارى كه تو سر آمد زنان زيباى شهر بودى  
 به روزگارى كه مردان مال وجان به پايت ميدادند. وتو با غرور  درميان شهر راه  ميرفتى ، چه شد أنهمه زيبايى ؟   تمام شب بيدار نشستم و بياد ايام گذشته بودم ، 
سنگ شده ام اشكهايمرا قبلا زيخته شده و سيل جارى شده بود ، درد همه جانم را ميفشرد درد ى كه نميدانستم  منشاء آن از كجاست ؟  كسى نبود تا باو بگويم ، طوطى ما پرواز كرد ، با دست شكسته وسر خونين ، ، أسوده بخواب خاكسترت را فردا در دريا خواهند ريخت وماهيان گرسنه ترا در شكم خود پنهان خواهند كرد ، تنها يونس پيامبر در شكم ماهى نيست ،وتو تنها نخواهى بود  دوست من ، 
ثريا ،ايرانمنش ، اسپانيا ، اكتبر ٣٠/ ٢٠١٥ ميلادى  برابر با  هشتم آبانماه ١٣٩٤ شمسى .