چاشنى زندگى
تازه ميخواستم به تو بگويم كه چه جنگى بين من ودل بر پاشد سرانجام اين دل بود كه برنده شد ،
تازه ميخواستم بتو بگويم ترا پيدانكرده بودم تا تصميم را با تو در ميان بگذارم ،تلفن خانه ات جواب نميداد ونميدانستيم كجايى ، تازه دردهايم كمى التيام يافته ميخواستم دوباره به دلدارى تو برخيزم ،
دخترم ،همانكه أرزو داشتى ايكاش عروس تو ميشد ، باآن چشمان درشت وسط راهرو مبهوت ايستاد وگفت :
ميخواهم چيزى را بتو بگويم ،
گفتم نگو
قبلا احساسم بمن گفت كه تو اين دنياى وحشتناك را بادردورنج وبيمارى وتنهايى وبيكسى وبى پولى در كنج يك بيمارستان دولتى ترك كردى ،
نه عزيزم ، سه روز پيش دل من بمن خبردار كه حادثه در شرف وقوع است ،
روز گذشته پسرت بمن زنگزد سعى داشت كه محكم باشد اما لابلاى اثاثيه تو به دنبال طوطيش ميكشت وعنان گريه را سر داد ،
من سنگ شده بودم
تازه خودم از يك بيمارى دردناك روحى برخاسته وميل داشتم باتو بنشينم وبگويم كه چها بر من رفت ،
اما مانند يك تكه سنگ باو كفتم كه شب پيش پدرت راخواب ديدم از من خواست كه بتو سربزنم ،
خوب عزيزم تنها شدى اما من هنوز هستم ،به پدر ومادرت قول داده بودم. وبر سر قولم ايستاده ام
اينجا خانه توست ، ومن مادر توام ،
بغض گلوى اورا گرفته بود كوشى ر ا كذاشت ميدانستم الان توى تختخواب تو ، بين لباسهاى رنگ وا رنگ و دارد شيون ميكند ، وبه دنبال توست ، آنهم در تنهايى ، اين تنها ميوه باغ زندگى تو بود وتو هرجه داشتى به پايش ريختى ،
هنوز ترا به دست أتش نسپرده اند وهنوز در پزشك قانونى روى تو مشغول كاويدند ، آيا چشمانت هنوز به دنبال تنها پسرت هست ؟
نكران مباش دوست من ، من به عهدم وفا ميكنم او را تنها نخواهم كذاشت فرزند ديگرى را. به خانواده اضافه كردم ،
تمام شب بيدار نشستم وچشم به سايه هاى روى ديوار دوختم ، به روزگارى كه تو سر آمد زنان زيباى شهر بودى
به روزگارى كه مردان مال وجان به پايت ميدادند. وتو با غرور درميان شهر راه ميرفتى ، چه شد أنهمه زيبايى ؟ تمام شب بيدار نشستم و بياد ايام گذشته بودم ،
سنگ شده ام اشكهايمرا قبلا زيخته شده و سيل جارى شده بود ، درد همه جانم را ميفشرد درد ى كه نميدانستم منشاء آن از كجاست ؟ كسى نبود تا باو بگويم ، طوطى ما پرواز كرد ، با دست شكسته وسر خونين ، ، أسوده بخواب خاكسترت را فردا در دريا خواهند ريخت وماهيان گرسنه ترا در شكم خود پنهان خواهند كرد ، تنها يونس پيامبر در شكم ماهى نيست ،وتو تنها نخواهى بود دوست من ،
ثريا ،ايرانمنش ، اسپانيا ، اكتبر ٣٠/ ٢٠١٥ ميلادى برابر با هشتم آبانماه ١٣٩٤ شمسى .