جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۹۴

خاطرات


دستکاری  خاطرات باید همیشه آگاهانه  وبه قصد همراه شدن  با همه جریانهای روز باشد ، نباید ضعف چشم ویا ضعف پیری را بهانه قرارد اد وتنها به خاطرات شفاهی پرداخت .
خاطرات شفاهی را ما ویراستار میکنیم وآنچه میل داریم میگویم ، اما درموقع نوشتن باید وجدان را نیز بحساب آورد  عده ای شاید این نوشته هارا بخاطر بسپارند ودر آینده راست یادروغ آن بهر روی عیان خواهد شد .
خاطراتی که سالها پیش اتفاق افتاده در ذهن میماند ، اما بعضی راها بعمد باید فراموش کرد ویک پرده فراموشی روی آن کشید خاطرات این روزها در سن وسال ما خیلی کم اتفاق میافتد ، چیز جالبی نیست که بتوان آنرا نوشت ، هرچه هست جنگ است تجاوز ووخونری و مهاجرت و آواراگی وبدبختی وگرسنگی وفقر کمبود غذای کافی وکمبود زمین ، البته کره زمین برای همه جا دارد اما همیشه هستند عده ای که مال دیگرانرا نیز به یغما میبرند در نتیجه ساختارهای بیشمار و بالارفتن بساز وبفروش وبرجهای عظیم زمینی دیگر نیست برای کشت هرچه هست صنعتی ودرکارخانهه ها ساخته  میشود بنابر این همه به یک بیماری مبتلا میشوند آنهم "سرطان" است . امروز پستانهای اکثر زنان بریده وبجایش پلاستیک گذاشته اند موها همه ریخته بجای کلاه گیس نشسته است .
دیروز یکی از نقطه های زندگی گذشته من از دنیا رفت اینکه میگویم نقطه تنها یک نقطه بود او مرا بیشتر میچسپید تا من باو ،  او به زیباییهایش مینازید ومغروربود من به قدرت پاها واندیشه ها وروحم ، راهمان یکی نبود ، افکارمان جدا بود اما بازهم یکدیگررا میدیدیم ، همسره اوو خود او  درمحلی کار میکردند که همسرم ریاست آنجا را داشت بنا براین رفاقت با همسر رییس کلی مزایا داشت ، امروز خاطرات مانند جامه های کهنه یکی یکی از من جدا میشوند میروم تا خاطره جدیدیرا درست کنم بقول آن نویسنده نمایشنامه نویس( یک جورایی درست نمیشه ). بنا براین دوباره برمیگردم به همان دوران ، دوران خوب کودکی خودم وفرزندانم دوران روشناییها دوران درخشش دوران رنگها ودوران بخشش وخوشبخت بودن .
امروز نمیتوانم جاهایی را که محو میشوند با نقطه چین پرکنم  واکنش دربرابر گذشته ها چندان خوش آیند نیست ، هیچگاه چند آدم مهم را بعنوان خاطره خوب به نمایش نگذاشته ام وبه دنیایم عرضه نکرده ام درحالیکه بین همه آدمها خوب نشست وبرخاست داشتم از سفیر تا وزیر تا نویسنده شاعر هنر پیشه نوازنده بازیگر سینما وتاتر ودوبلورچی ، از بین آنها شاید چند تایی روی من تاثیر گذاشتند بقیه رهگذرانی بودن که آمدند نشستند و خوردند وپوشیدند رفتند میل ندارم در خاطراتم از آدمهایی نام ببرم که خودشان ونامشان جدال بر میانگیزد اصولا لزومی ندارد ، درغربت نمیتوان خاطره ساخت ، درخانه خودت نیستی ، مستاجری هستی که باید خانهرا تخلیه کنی همه بصورت یک میهمان بتو مینگرند اگر دوستی ویا رفیقی از دوران گذشته را دیدی دستت را دراز میکنی تا دامن اورا بگیری اما او هم با سیل جماعت درحرکت میرود ، 
دوستان نویسنده ای دارم که از من میخواستند زندگینامه امرا بنویسم !! مگر من کی هستم ؟ نه هنر پیشه ام نه سیاستمدار که هردو یک نقش را بازی میکنند  زنی هستم درون گران وبه درون خودم سفر میکنم زائده ها راا بیرون میکشم آنهارا تف میکنم بقیه را در بهترین جاهای روحم مینشانم احتیاجی ندارم کسی بامن باشد ویا مرا دلداری دهد من خود دلدار خویشم .
امروز چه کسی بیاد میاورد که که مثلا ( لرد بایرون) کی بود وچکاره بود وچی نوشت ؟ اما همه یاسر عرفاترا  ویا آن آخوند مکلا شریعتی را بخاطر دارند بت عده ای شده است 
در قلمرو ادبیات گذشته ما نویسندگان بزرگی داشتیم کتابهایشان نزد من محوظ است اما تنها جمال زاده قصه گو وصادق هدایت که بیرویه فحاشی میکرد وقصه میساخت مطرح میباشند مردم آسان پذیرند حوصله فلسفه را ندارند اصولا فلسفه درفرهنگ ما جایی نداشته است آنقدر ملاها وآخوند ها ی مکلا برایمان افسانه ها ساخته وپرداخته اند که دیگر جایی برای فلسفه وبه وجودآمدن انسان باقی نمانده است .
نوشته های من گاهی گزنده میشوند وگاهی مانند یک رودخانه آرام شفاف دلهارا نوازش میدهند .
شب گذشته ناگهان شعری از فروغ بیادم آمد  که دروصف مرگ خود ساخته بود ، من به زیر آن شعری گذاشتم پر نا امید بودم وپر درد درسینه داشتم هنوز خبر مرگ طوطی بمن نرسیده بود که آنرا نوشتم وهنگامیکه خبر رفتن اورا شنیدم گویی زندگی دوباره بمن باز گشت آن نا امیدی ، آنسوز وگذاز ناگهان از سرم پرید چرا که مسئولیت دیگری برگردنم نهاده شده بود . قیدی که خود آنرا خواسته بودم .
حال پسر طوطی تنهاست تنهای تنها با یک بیوه اسپانیایی زندگی میکند ویا زندگیرا روزانه میگذراند هیچ بلند پروازی ندارد وهیچ میلی به زندگی هم ندارد جوانی بسیار زیبا .ورزشکار وهمبازی دوران کودکی پسرم ودخترانم بوده نمیتوان بی تفاوت ازکنار او گذشت .
گاهی تنهایی انسان را دچار چه عوارضی میکند عشقهای ابکی که مانند حباب روی آب میترکند ویا مانند بالنی درهوا به پرواز درمیاییند ، من افسانه سازم وافسانه مینویسم برای ساختن قصه هایم به آدمها احتیاج دارم ، گاهی نیمی از وجودم را درآنها به ودیعه میگذارم وبه ستایش آن نیمه میپردازم .
طوطی رفت امروز اورا خواهند سوزاند وخاکسترش را به دریا میریزند ، هیچ یاد بودی یا ختمی برایش گرفته نخواهدشد کسی نیست اینجا. تنها پسرش هست وعروسش که حتما به کلیسا میروند وشمعی روشن میکنند .
وحال از او میپرسم ، چه ثمر داشت که آـنهمه دویدی ؟ چه چیزی از تو بجای ماند ؟ نمیدانم شاید این اتفاق برای خود منهم بیفتد کسی چه میداند ؟! نه؟ 
تنها صبح زود یک مرثیه برایش گذاشتم .همین وتمام شد. پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 30 اکتبر 2-15 میلادی برابر با هشتم آبانماه 1394 شمسی .