سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۴

حلقه 


 نمیدانم با کدام جادو توانستی این حلقه را به انگشت من بنشانی،  مار اغوا گر سر انجام مرا فریب داد وبه دامن تو انداخت  من از خداییکه بندگانش را بخاطر یک گناه کوچک برای ابد از بهشت خود میراند  واهمه داشته  ومرا میترساند ، سرانجام به جهنم تو آمدم که از بهشت خداوندی برایم دلپذیر تر است .
 تواز کدام سو آمدی ؟ مولای رومی خبر آمدن ترا سالها پیش بمن داده بود :
خبرت هست که در مصر شکر ارزان شد
خبرت هست که دی گم شد وتابستان شد ؟
ومن از خودمیپرسیدم من کجا ؟ مصر کجا ، هرچند روزی ورزوگاری آرزوی دیدنش را  داشتم  اما تو از افق آمدی ،  حلقه در انگشتانم نشسته آنرا از خود جدا نمیکنم ، بتو حلقه ای نخواهم داد تا مبادا روزی آنرا به کف دستم بگذاری وپس بدهی !! 
برایم نوشتی : 
سوز معشوق  ار پس پرده  ، عاشقانرا طریقت آموز است 
آتشی کز تو درنهاد دلست ، تا ابد  رهنما ورهبر ماست 
شعر زیبایی از عطار  واین درد وسوزندگی را سالها  در دل پرووراندی  بگمان اینکه روزی خواهی برید ، اما تو نبریدی  با آگهی از این سوزش عاشقانه همچنان نشستی .
تو اهل عرفانی ، من اهل هیچم :
نشستی در دل من چونت جویم ؟  دلم خون شد مگر در خونت جویم 
تو با من دردرون جان نشستی ، من از هرد وجهان بیرونت جویم 
زمانیکه چهره ترا دیدم با ابروان پر وچشمان درشت وموهای انبوه ، با صورت وترکیب زیبای چانه ولبان ، گفتم دوژوانی است که به دنبال طعمه میگردد.
شب گذشته گفتی ، دهسال است ..........

حلقه همچنان دردستم نشسته واحساسی عجیب دارم احسای ناشناخته چیزی که سالها گم کرده بودم حال یافتمش . تو آنسو من اینسو ، سرانجام این منم که خواهم آمد.
از درون نامه های گمشده . ثریا 
سه شنبه