چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۴

نيمه حقيقت

نميتوانستم با زبانى تازه باو بگويم ،ميدانستم أزرده وملول  خواهد  شد ، من به آن نيمه  باطل وغير واقعى او خوب  توجه كرده بودم ،و نيمه كامل انديشه هايم را بكار گرفته بودم  واز همه طرف سعى داشتم  مادر نيمه حقيقى او باشم .نيم حقيقت خودرا باو منتقل ميكردم  اما در او كمتر ين  حقيقتى  نيافتم  ،حقيقتى وجود تداشت  او نميتوانست با زبان من آشنايى پيدا كند  تنها نشاط باطنيش  را نشان ميداد  من آنرا نيپذيرفتم  اما در شك بودم بين شك ويقين ،من اورا كامل نميخواستم  ميدانستم  هيچكس كامل نيست اما همه او باطل بود  وخودش نميدانست  هميشه ميسوخت  در دوزخى كه براى خودش ساخته بود  من در باغ حقيقت خود به دور افتادن وگنديده شدن  او را در زباله هاى  واقعى نفسم مينگريستم ،
امروز ميل ندارم به زبان ديگرى بنويسم اين تنها زبان منست  چه كسى آنرا بفهمد ودرك كند ويا نكند ،تنها با زبان خودم حرف ميزنم ،اگر چه عده اى فرياد بكشند كه زبانت بيگانه است ، آدمها دوست  دارند  هرجا كه پاى يك مسئله جدى پيش بيايد راحت  از روى آن بپرند  هركجا كه انبوهى  از مسائل وگفتگو  ميابند اگر به نفع آنها نباشد  فورا فرار ميكنند .
اما من در مورد اكثر مسائل فكر ميكنم  آنهارا ميجويم  تا درست هضم كنم. شايد از جويدن همين مسئله هاى ناهنجار است كه دندانهاى من شكستند !!! ومعده ام دچار خشم والتهاب شد ؟!.
مردم آسان پذيريد  وبه من وامثال من  بصورت يك بيمار مينگرند  كه در خود فرو رفته ايم ، دوست ندارند در يك خرد واقعى يا يك معرفت پرواز كنند  هميشه سبكبالند  ومن هميشه سنگين دل .
كار مردم اين است كه در انتظار بمانند تا طرف پوست بياندازد  آنگاه اورا به صحنه بكشند  وزد وخورد را شروع كنند  اين بسته به گزينش طرفين است .
من در تا ريكيلها مقصد خودرا يافتم  در ظلمت شبهاى تا ريك وغمگين ،هنگاميكه تصميم گرفتم بنويسم  گويى دوست چندين ساله اى در انتظارم بود  ومرا بسوى مقصد خود ميكشيد  كم كم آن بيگانه را از درونم بيرون كشيدم  وامروز  حتى از راه رفتن با او اكراه  دارم  او من نبودم .
امروز عشقى در من هست كه خاموش شدنى نيست. اين عشق نه مجازى ونه انسانى است  عشقى وراى همه آنهاست . تنها در اين فكرم كه اثرى زيبا بيادگار  بگذارم  عشق به اين اثر فرياد ميزند وحريق توليد ميكند .
نامش هرچه ميخواهد باشد  من به ستايش عشق نشسته ام  وهر چيز زيبا را مى ستايم   هركسى از دل خويش باخبر است  وميداند  در كنج دلش چه نقشهاى ستودنى   جاى دارد . 
من اكنون معمار واژه ها شده ام ، هنوز بنا هستم  مانده تا سازنده شوم . ث
ثريا ايرانمش ، اسپانيا ، ٢١/١٠/٢٠١٥ ميلادى .