پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۴

# مرگ پدر 

امشب پدر من خواهد مرد ، شب عاشوراى  مسلمين ،پدر من تنها در يك بيمارستان از دنيا رفت بى آنكه هيج يك از دوفرزندش را ببيند ،
اين شبها دلم از ترس ميلرزد  كه مبادا اورا كه از دست داده ام مرا نفرين كرده باشد  ،من هميشه اورا در آغوشم داشته ودارم ،  من آنچه را كه امروز ميبينم وديروز بر من گذشته. بياد نميسپارم ، اين زندگى در غربت ودوراز خاك اجداديم نامش زندگى نبوده ونيست ميهمانى هستم بر سر سفره ديگرى ، دلشكسته ،ونگاهم به پشت سر است ، روزى اورا گناهكار ميدانستم. اما امروز نيازى ندارم  كه گناهان او ا ببخشم ، او خيلى كم زندگى كرد كمتر از سن كوجكترين نوه اش او تنها سى وهشت سال داشت ،  حال براى سن كم او ، براى بيكسى وتنهايى  وبراى جوانيش دل ميسوزانم  وگناه ناديده اورا بخشيده ام  خود من همان چيزى هستم  كه بوده ام يك آن تغيير ميكنم شايد عده اى مرا ساده لوح بپندارند ،اما زيركى وهوش مرا ناديده گرفته اند . 
امروز با عقل خودم خلوت كردم ،اورا ديدم ،تنها ، بيمار ،بلند ولاغر ، دوست داشت هميشه شيك باشد ،تازه از سربازى بازكشته بود زنى داشت ودخترى ، ناگهان زنى بيوه ،خوشگل وتو دلبرو وثروتمند سر راهش سبز شد ،ًمعطل نكرد فورا اورا به عقد خود  در آورد وراحت در  اورسى بزرگ او نشست ، از خانواده طرد شد همسر اولش طلاق گرفت ودخترش را نيز برد اما براى او مهم بودكه با دلبر تازه به عشق بپردازد ،اين عشقبازى بيشتراز سه سال دوام نياورد ، او بطرف خانواده اش برگشت ، ومارا رها كرد ، من تازه متولد شده ومادر را ، چرا پسر نبودم ؟! ،
امروز قدرت يك مرد در ميان دستان من است ، نامشرا به سرزمينهاى ديگرى بردم بى آنكه نرينه باشم ،
آه ، پدر من خيلى كم دركنارت بودم ،اما امروز برايت شله زرد پختم ،اميدوارم بكامت شيرين باشد ، من بخشنده ام ،قلبم مهربان است ،هر چيزى برايم پيش آمد آنرا تراشيدم وزيبايهايش را ديدم ، بى آنكه بدانم كه خار مغيلان گاهى زهر دارند ،زهر خارها هنوز در سينه ام بالا وپايين ميشوند ، امروز با دميدن  سپيده دم دانستم كه بايد برايت شله را بار بگذارم ، روانت شاد ،ث
ثريا ايرانمش ، اسپانيا ، پنجشنبه 22/10/2015 ميلادى 


اضافه : ايكاش اين برنامه جديد گوگل دست از تصحبح كردن كلمات ما بر ميداشت ومارا بحال خود ميگذاشت !!!