بسرعت دوش گرفت ودندانهایهایشرا که با کلیپس طلایی به سقف دهانش چسپیده بودند شست وجابجا کرد با حوله حمام بیرون آمد در سایه روشن نور روز نگاهی بخودش در آیینه انداخت ، موهای ریز سفیدی نیز از آن زیر خودنمایی میکردند احتیاج به رنگ تازه داشتند ، به اطاق دیگر رفت ودر برابر آیینه نشست دوباره نگاهی به زیر بغلش انداخت درمقابلش انبوهی از انواع کرمهای سفت کنند برای صورت وپیکر وانواع روغن ها وچسپ ها قرار داشت پلکهایش افتاده بود دو لنز آبی را از درون چشمانش بیرون کشید بایدقطره میریخت چشمانش بدجور درد گرفته ورطوبت خود رااز دست داده بودند او یکی از قوطیهای کرم را باز کرد وبسرعت به زیر بغل وبازوانش مالید ، اما بیفاید بود باد کنکها گویی هوای تازه خورده بیشتر سر بیرون زده مانند دوحیوان باو چسپیده بودند ،پسرک در آن اطاق خرناسه اش به هوا رفته بود وبیخبر از غوغای درونی یاسی داشت خواب گوزنهارا میدید .
یاسی جلوی آیینه مشغول توالت کردن شد لبانش بد جوری کج وکوله و.شل شده بودند احتیاج به تزریق جدیدی داشتند ، دست بکار شد ومانند یک نقاش ماهر با قلم ومداد ورنگ یک دهان خوش ترکیب وابروانی کمانی وچشمانی شهلا وشکیل برای خود ساخت لنزهارا به درون چشمانش گذاشت ، سپس با مقداری پودر وکرم اضافی گونه هایش را ترمیم کرد ، بطوریکه اگر انگشت در صورتش فرو میکرد ند یک بند انگشت کرم روی آن قرار داشت ....با خود فکر کرد :
آه .... چقدر خسته ام اما هنوز کارهای زیادی مانده که باید انجام دهم پسران بزرگ شدند ورفتند دنبال زندگیشان وبیاد نمیاورند که مادری دارند ! خوب ، منه باید بنوعی خودمرا سررگرم کنم !!!اما این یکی ؛ این یکی با همه فرق دارد هنوز جای بکارت قلابیش جراحت بود وهنوز پسرک با تمام وجود از او میخواست که باو یک بچه بدهد ، آنهم پسر !!!
آه اگر یک پسر بمن بدهی هرچه دارم بنام تو میکنم !......
قبلا پیر مردی گاراز دار خیلی چیزها بنام او کرده بود ، یکی از پسرها متعلق باو بودند اما بنام همسرش !
قبلا پیر مردی گاراز دار خیلی چیزها بنام او کرده بود ، یکی از پسرها متعلق باو بودند اما بنام همسرش !
یاسی دردلش گفت :
بدبخت ، من خالیم ، هیچ چیز دربدنم نیست ، تو میخواهی بچه را کجا بکاری ؟ زمین خشک وبی حاصل است وآبیاریهای تو بیفایده ، تنها یک شکاف است که مانند یک جویبار زمین خشکی را تر میکند ، ولش کن خسته میشود باید به دیگران بپردازم .
باید هر چه زودتر یک جراح را ببینم ،
به جلوی کمد لباسش رفت لباسی آستین بلند انتخاب کرد آنرا پوشید لباسی که تمام زیبایی هیکل اورا در معرض دید میگذاشت یادداشتی نوشت وبر بالش سنجاق کرد ، » عزیزم صبحانه اترا بخور وهنگام رفتن درب را قفل کن وکلید را زیر پا دری بگذار« . قهوه ای تلخ خوردواز خانه بیرون رفت .
رفت بسوی سومین عاشق که درخانه خود درانتظارش بود ، دیگر شب نبود که گربه سمور باشد روز بود وخطوط نازک زیر چشمان وگونه هایش کاملا از زیر انبوه کرمها بیرون زده بود ، کرمها کار چندانی انجام نداده بودند ، دستمال گردن ابریشمی را برگردنش محکم کرد واز پله های ساختمانی که معشوق شب گذشته باو آدرس داده بود ، بالا رفت وزنگ درب را به صدا درآورد ، دستی به موهای رنگ شده انبوهش کشید در ب بزرگ چوبی کنده کاری قدیمی روبرویش باز شد ، اوف ، سلام ، میل داشتم با جناب ....
حرف بزنم تشریف دارند ؟ مردی که درب را بازکرده بود در حدود هشتاد سال داشت با کمر خمیده وعصا وسری یکدست صاف بدون مو! هه ،هه، آب دهانش از گوشه لبانش جاری بود ، من ؛ خودم هستم بیا بیا تو ،
باید هر چه زودتر یک جراح را ببینم ،
به جلوی کمد لباسش رفت لباسی آستین بلند انتخاب کرد آنرا پوشید لباسی که تمام زیبایی هیکل اورا در معرض دید میگذاشت یادداشتی نوشت وبر بالش سنجاق کرد ، » عزیزم صبحانه اترا بخور وهنگام رفتن درب را قفل کن وکلید را زیر پا دری بگذار« . قهوه ای تلخ خوردواز خانه بیرون رفت .
رفت بسوی سومین عاشق که درخانه خود درانتظارش بود ، دیگر شب نبود که گربه سمور باشد روز بود وخطوط نازک زیر چشمان وگونه هایش کاملا از زیر انبوه کرمها بیرون زده بود ، کرمها کار چندانی انجام نداده بودند ، دستمال گردن ابریشمی را برگردنش محکم کرد واز پله های ساختمانی که معشوق شب گذشته باو آدرس داده بود ، بالا رفت وزنگ درب را به صدا درآورد ، دستی به موهای رنگ شده انبوهش کشید در ب بزرگ چوبی کنده کاری قدیمی روبرویش باز شد ، اوف ، سلام ، میل داشتم با جناب ....
حرف بزنم تشریف دارند ؟ مردی که درب را بازکرده بود در حدود هشتاد سال داشت با کمر خمیده وعصا وسری یکدست صاف بدون مو! هه ،هه، آب دهانش از گوشه لبانش جاری بود ، من ؛ خودم هستم بیا بیا تو ،
یاسی با خود گفت ، امکان ندارد ، صدای او خیلی جوان بود ، اما حالا هم صدایش نسبتا جوان است اما ....این پیر مرد قوزی با عصا ، با موهای ریخته وسر طاس ، نه ، امکان نداشت او در خیال یک مرد بلند قد مبادی آداب ، یک جنتلمن بود برجسته بو وصاحب .کمال
شاید درب را عوضی آمده ام ، اما نه ، آدرس همین است پیرمرد سینه اش را صاف کرد وگفت بیا ، تو بیا خودم هستم ، خوشگله ولبخند چندش آوری به روی او زد ، یاسی سرش را به درون خانه برد یک آپارتمان قدیمی کهنه ، همه چیز کهنه فرسوده بوی ماندگی ، بوی پیری ، بوی مرگ از درون خانه به مشام اوخورد و یک کاناپه کهنه ، یک صندلی زهوار درفته مقدار زیادی ظروف ناشسته درون سینک آشپزخانه ، اما راهرو ها همه تمیز درب خانه حکایت از یک صاحبانه اهل سیاسیت ویا یک میلیونر میکرد .
نه ، اشتباهی آمده ام مدتی ایستا د سپس گفت . خود شمایید ؟ بله ، بله صدایتانرا شناختم و ....
.....آه گل ، یادم رفت گل بخرم الان بر میگردم وسراسیمه از پله های مرمری سرازیر شد پاشنه بلند کفش او لیز خورد ویاسی با سر از بالا بر زمین افتاد ودیگر برنخاست . .
پیر مرد بالای پله ها ایستاده بود ، ومیگفت اهه ، من راضی به زحمت شما نیستم ؛ شما خودت گلی ، رفت به درون خانه ودرب را بست .
پایان .
این نوشته قسمتی از زندگی زنی است که سالها قبل با او دوباره درخارج برخورد کردم ، از جوانی برای آرایش موهایم به سلمانی او میرفتم همیشه آراسته وپیراسته اما خوب ...... بعد ها بمن گفتند دیگر باین سلمانی مرو جای خوبان است . ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
نه ، اشتباهی آمده ام مدتی ایستا د سپس گفت . خود شمایید ؟ بله ، بله صدایتانرا شناختم و ....
.....آه گل ، یادم رفت گل بخرم الان بر میگردم وسراسیمه از پله های مرمری سرازیر شد پاشنه بلند کفش او لیز خورد ویاسی با سر از بالا بر زمین افتاد ودیگر برنخاست . .
پیر مرد بالای پله ها ایستاده بود ، ومیگفت اهه ، من راضی به زحمت شما نیستم ؛ شما خودت گلی ، رفت به درون خانه ودرب را بست .
پایان .
این نوشته قسمتی از زندگی زنی است که سالها قبل با او دوباره درخارج برخورد کردم ، از جوانی برای آرایش موهایم به سلمانی او میرفتم همیشه آراسته وپیراسته اما خوب ...... بعد ها بمن گفتند دیگر باین سلمانی مرو جای خوبان است . ثریا ایرانمنش . اسپانیا .