پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۴

حقيقت من 

چه چيزى را بايد از روى حقيقت گفت  و چه چيزهايى را بايد پنهان نگهداشت ؟ 
چه اشتياق  بى مورد واحمقانه اى  وبا چه احساس غريبى من به اين دنيا خودم را  ميچسپانم ، وأيا ديگران اشتياق مرا دارند ؟  دل به انگيز هاى كوچك وناچيزى بسته ام ، ويا بزرگ ، در پيش من آن جلال وشكوه وعظمت گذشته  بى پايه بسيار احمقانه جلوه  ميكرد وميكند ، چون بر اساس وبنياد دروغ بنا شده  بوده  روزهايى كه بنظر همه پر رونق و پر زرق وبرق ودر پيش چشمان من. يك چاله اى متعفن وتاريك وبه دوراز هر دلخوشى بود . 
نمايشى هول انگيز ، خانه ايكه هر آن ممكن بود ويران شود (كه شد ) دل را به بهانه هاى بيموردى  خوش كرده بودم ،عشقهاى چند ساعتى ودروغين تنها در ذهنم نه بيشتر ،  خوشبختى من جاودانه نبود اصلا خوشبختى نبود  من با قلب وافكار هيچ يك از اطرافيانم أشنايى نداشتم ،تنها بودم ، با خود بودم ،  هيچ أيينه اى راهنماي من نبود غير از خودم ، آه چقدر آن روزها بتو فكر ميكردم تويى كه هيچگاه جدى در زندگيم نمايان نشدى ، تنها خاطره دوران كودكى ونوحوانيم بودى من در ميان دنيايى پر خروش و پر  غوغا بسر ميبردم  عشقى نا قابل عامل اين پيوند شد ، عشقى كه درهمان روزهاى اول بخاك سپرده شد ومن واو بر مزارش شمعى  روشي كرديم ، طفلى در راه بود ، امروز در اين روزهاى ملال أور وخستگى ورنج تنهايى به أن روزها ميانديشم  ، نه ! حاضر نيستم بر گردم ، همه را به خاك سپردم وسنگى سنگين برروى گور أرزوهايم نهادم ، جعبه گفته تاى چندش إور اطرافيانم را نيز به درون چاهى عميق انداختم ،همان چاه متعفنى كه أن گفته ها را در ميان داشت ، 
امروز سرنوشت هنوز كذر گاه مرا تعيين نكرده است  ، با احتياط قدم بر ميدارم  با دردها خو گرفته ام ، با بى اعتناييها ، با مردمان كوته نظر وتنگ مايه و انسانهاى درون غار ، در كنار جاده راه ميروم بى أنكه مجبور باشم خودم را با آنها يكى كنم ويا راه آنها را بروم ، ميل ندارم مانند بقيه باشم ، هيچگاه اين حالت در من نبوده كه از ديگرى پيروى كنم ، در مسابقات خودم به تنهايى ميدويدم وبرنده ميشدم ،  هنو به عشق ميانديشم ، عشقى كه هيچگاه أنرا نخواهم يافت ، به جستجويش نميروم ،اگر لازم باشد خودشي دق الباب خواهد كرد ،. ث

نوشته شده ، پنجشنبه ، ٢٠/٨/٢٠١٥ ميلادى ، ثريا ايرانمش ، لندن