حقيقت من
چه چيزى را بايد از روى حقيقت گفت و چه چيزهايى را بايد پنهان نگهداشت ؟
چه اشتياق بى مورد واحمقانه اى وبا چه احساس غريبى من به اين دنيا خودم را ميچسپانم ، وأيا ديگران اشتياق مرا دارند ؟ دل به انگيز هاى كوچك وناچيزى بسته ام ، ويا بزرگ ، در پيش من آن جلال وشكوه وعظمت گذشته بى پايه بسيار احمقانه جلوه ميكرد وميكند ، چون بر اساس وبنياد دروغ بنا شده بوده روزهايى كه بنظر همه پر رونق و پر زرق وبرق ودر پيش چشمان من. يك چاله اى متعفن وتاريك وبه دوراز هر دلخوشى بود .
نمايشى هول انگيز ، خانه ايكه هر آن ممكن بود ويران شود (كه شد ) دل را به بهانه هاى بيموردى خوش كرده بودم ،عشقهاى چند ساعتى ودروغين تنها در ذهنم نه بيشتر ، خوشبختى من جاودانه نبود اصلا خوشبختى نبود من با قلب وافكار هيچ يك از اطرافيانم أشنايى نداشتم ،تنها بودم ، با خود بودم ، هيچ أيينه اى راهنماي من نبود غير از خودم ، آه چقدر آن روزها بتو فكر ميكردم تويى كه هيچگاه جدى در زندگيم نمايان نشدى ، تنها خاطره دوران كودكى ونوحوانيم بودى من در ميان دنيايى پر خروش و پر غوغا بسر ميبردم عشقى نا قابل عامل اين پيوند شد ، عشقى كه درهمان روزهاى اول بخاك سپرده شد ومن واو بر مزارش شمعى روشي كرديم ، طفلى در راه بود ، امروز در اين روزهاى ملال أور وخستگى ورنج تنهايى به أن روزها ميانديشم ، نه ! حاضر نيستم بر گردم ، همه را به خاك سپردم وسنگى سنگين برروى گور أرزوهايم نهادم ، جعبه گفته تاى چندش إور اطرافيانم را نيز به درون چاهى عميق انداختم ،همان چاه متعفنى كه أن گفته ها را در ميان داشت ،
امروز سرنوشت هنوز كذر گاه مرا تعيين نكرده است ، با احتياط قدم بر ميدارم با دردها خو گرفته ام ، با بى اعتناييها ، با مردمان كوته نظر وتنگ مايه و انسانهاى درون غار ، در كنار جاده راه ميروم بى أنكه مجبور باشم خودم را با آنها يكى كنم ويا راه آنها را بروم ، ميل ندارم مانند بقيه باشم ، هيچگاه اين حالت در من نبوده كه از ديگرى پيروى كنم ، در مسابقات خودم به تنهايى ميدويدم وبرنده ميشدم ، هنو به عشق ميانديشم ، عشقى كه هيچگاه أنرا نخواهم يافت ، به جستجويش نميروم ،اگر لازم باشد خودشي دق الباب خواهد كرد ،. ث
نوشته شده ، پنجشنبه ، ٢٠/٨/٢٠١٥ ميلادى ، ثريا ايرانمش ، لندن