نيمه شبان
نيمه شبان تنها ، در دل اين صحرا كمشده خودرا ميجويم .!
كدام گمشده ، به دنبال كسى نيستم ، اين روز ها كسى گم نميشود ، تنها خاطراتند كه كم كم از ذهن فرار ميكنند ويا أنكه به عمد أنهارا به دست فراموشى ميسپاريم ، نيمه شب است ، مانند هر نيمه شب بيدار ميشوم ، وتا خواب بعدى ساعتها چشمانمرا به پنجره روشن بيرون ميدوزم ويا به طاق ويا بياد كذشته ها چند خطى بياد گار ميگذارم .
سكوت اطاق را تنها تيك تاك ساعت ميشكند و صداى نفس هاى او كه گاهى با يك خرناس شديد همراه است ، اين ساعت بيشتر بياد دوران دبيرستانم افتادم.
دوستانم وخودم ، در مقام مقايسه با زنان ودختران امروزى كه افسار پاره كرده اند ، ما بيگناه بوديم مانند مريم ، تنها گناه بزرگمان عشق بود وگاهى هم سرى به احزاب رنگ ووارنگ كه پس از بيست وهشت مرداد بيشتر أنها غير قانونى شدند و عده اى زير زمينى مشغول حفر دره عميقى شدند براى بخاك سپردن شاديهاى كوچك وزود گذر ما ،.
در أن زمان بزرگترين گناه ماه پوشيدن جوراب ساقه كوتاه بود ويا باز گذاشت دكمه هاى روپوش ارمك بد قواره براى ديدن پيراهن زيبايى كه زير أن ميپوشيديم ، گناهمان عشق بود كه دردل ميپرورانديم ويا گاهى مخفيانه به سينما ميرفتيم وبه كافه نادرى سرى ميز ديم يك قهوه ترك ،يك بستنى ، يك ظرف توت فرنگى با خامه ، يك ليوان كافه كلاسه مخلوط قهوه وبستنى ، يك ظرف پشملبا ،مخلوط بستنى با كمپوت هلو ويا يك ليوان شير كاكائو ، با دلهره كه كسى أنطرفها مارا نبيند ، شيطنت وگناه بعدى ما اين بود كه پياده تا خيابان نادرى طى طريق ميكرديم تا مثلا از مغازه خسروى يك پيراشكى بخريم وبخوريم وپسران دانشجورا ديد بزنيم ،چندتا متلك شيرين بشنويم وبسرعت راه خانه را گزفته با ترس ولرز چادر را از لاى روزنامه بيرون بكشيم بر سرمان بياتدازيم ودر انتظار توبيخ اهل خانه باشيم ، (يك دختر نجيب از اين كارها نميكند)!!!.
بزرگترين گناه من اين بود كه موهاي انبوهمرا با حنا وأب گوجه فرنگى وكمى أب اكسيژنه رنگ كرده بودم ، گناهى بزرگ وغير قابل بخشش بود ،!!! امتحانت شروع ميشد گناهان تا مدتى در پرده فراموشى پنهان ميشدند ،تنها چند كوچه وپس كوچه وخيابانرا ميشناختيم ،نه بيشتر ، مانند يك غنجه زيبا عشق مارا شكفته ميكرد ،آنكاه مورد خشم وغضب هوه ها وزنهاى جورواجور حرمسرا قرار ميگرفتيم ،البته تنها من بودم كه (بى پدر ) بزرگ ميشدم لاجرم گناهم از ديگران بيشتر بود .
نيمه شب امشب ، بياد همكاران ادارى ودوستان قديم افتادم كه چگونه أتش سوزاندند وحال سر پيرى وآخر عمر سجاده باز كرده نماز جعفر طيار ميخوانند !!؟؟ چه سختگير بودم در تربيت فرزندانم ، امروز آنهاييكه أزادانه با هر مرد به بستر رفتند ،أزادانه كورتاژ كردند وسپس با پيدا كردن يك ببو بنام شوهر همه گناهانشان پاك شد ، ومن با پيدا كردن دو ناجنس همچنان گناهكار باقى ماندم ،
امشب نيمه شب بياد دوران دبيرستان وخانم ناظم وخواهرش كه مانند راهبه ها لباس ميپوشيدند هردو بى شوهر ،خانه مانده ،وعقده هارا سر كلاس خالى ميكردند ، دبير زمين شناسى رطبيعى ما ، وناظم بد اخلاق وترسناك كه بيرحمانه كتك ميزد وهيچ گناهى ا نمى بخشيد ، بياد دبير شيمى كه سر كلاس موهاى مرا بعنوان مثال براى شاگردان تجزيه ميكرد ، بياد دبير جبر ومثلثات و نيمه شب امشب از خود ميبرسم :
انهمه درس و اينهمه كتاب و مشق ومدرسه ونشستن كنار بزرگان واديبان ، از حفظ كردن گفته ها نوشته ها وإثار آنها به چه دردتو خورد ؟ در حاليكه با يك دروغ بزرگ ويا چند نمايش كوتاه ويا چند دست ورق ميتوانستى بدون أنهمه بار خودت را در قالب يك خانم ، يك بانوى نيكوكار ! يك خانم فلانى ، به جامعه پر بركت وسلامت ايران مرز پر گهر قالب كنى ! ويا سجاده ريارا بازكنى ونشسته ذكر خداى ناديده را برزبان بياورى وخلقى را شيفته سازى ، آنهمه خوانده ها حال به صورت يك شبح هرشب در ذهن تو مانند علف رشد ميكنند وتو مجبورى آنهارا روى كاغذ بياورى بدون ذكر نام وماخذ ! واز قول أن رند وپير خرابات بگويى :
من اين حروف چنان نرشتم كه كس ندانست
تو هم زروى كرامت چنان بخوان كه كس نداند
بلى گناه بزرگ من بيگناهيم بود ، ونداشتن يك مرد بنام پدر ويابرادر ، زندگى بدون مرد يعنى مرگ ونيستى هرچقدر قوى وافكارت بلند باشد ،باز بايد زير چتر يك نرينه خودنمايى كنى ، پرواز به تنهايى نتيجه اش سقوط است ، يك پروانه كوچك وناتوان ، بدون دنبال كردن يك شاهين اگر چه اين شاهين يك كلاغ دزد ويا يك نابكار باشد .ث
ثريا ايرانمنش .لندن.نيمه شب چهارشنبه ٢٠/٨/٢٠١٥ ميلادى .