دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۴

تنهايى 

براى من ، بهترين دوران ، دورى گزيدن  از ديگر ان و به تنهايى پنهاه بردن است ، در اين هنكام است كه پاى به مرز نا محدود ها ميكذارم  به أسمانها وفضاى لايتناهى سفر ميكنم  أزارى از اديان نمبينم  خلوت من ايمان منست .
هر شكوه اى كه از دنيا ومردمانش داشته باشم  به روى دفترم ميريزم  بخاطر أزادى  ونشا ط ديكران  گاهى از خود كذشتگى نشان ميدهم .
چه كسى ، در چه زمانى. وچگونه ودر كجاى اين دنياى پهناور  همه را جمع أورى كرده وبه دست ( باد) ميسپارد ؟ 
روح من در ميان  اطاق كوچكم به برواز در ميايد  تا بى نهايت ها سفر نيكند همچنان يك پرنده  أزاد ، مانند عقابى تيز بال به قله قاف ميروم  بى تكلف مينوسم  ساده نويسى  بى هيچ پيرايه اى .
از جاه طلبى ها بيزارم  وآنچه ديكران نامشرا افتخار كذاشته اند  از نظر من  يك شكست  وخوارى است ، به قيمت كرانى اين افتخار را به دست مياورند ، 
با زبان شعر أشنا هستم  با اوسفر ميكنم ، شمشير ويا اسلحه من قلم من است كه حتما در راه جنگ وكشتار وبيراهه رفتن أن را بكار نميبرم ،بلكه براى أزادى روح بشر از آن استفاده ميكنم ،غريو شيپور جنگ من ، سكوت من است 
امروز حماران پير  خداوندگاران شده اند  وجاى شبان  به همراه بره هايش خاليست ، معلمى ديگر جانفشانى نميكند ، شاكردى نيست  پرندگان  درقفس هاى تنك بسوى كشتارگاهها ميروند  ، قطره بارانى نيست ، چشمه هاى شعور بشريت خشك شده اند  وأبشارهاى لبريز از عشق واحساس وملاطفت ومهربانى ، سر كردانند 
واما ، أبشخور تو از كجاست ؟  توكه از هيچ تبارى نيستى ! تنها تصوير خودرا در أيينه هاى مصنوعى ميبينى ، 

دوشنبه ١٠/٨/٢٠١٥ ميلادى ، ثريا ايرانمنش ،لندن