چو باز اید شبانگاه آبی
من واین بام سبز اسمان ها
من و این کوهساران مه آلود
من و این ابرها واین سایبانها ………نادر پور
امروز پر افسرده ام ، یا باید مانند عقاب زندگی کنم با بلندی واوج پرواز ویا مانند یک کلاغ عمری طولانی برای خود خریده مانند کلاغ لجن خور با هر لجنی بسازم . دنیا هر روز که بگذرد رو به ذوال میرود بهتر نمیشود مردم بیشعور وبیسواد ، خانمی که خیلی هم ادعا دارد ) همزیستی را با با ط نوشته یعنی هم زییسطی !!! کم کم کلمات زیبای فارسی جای خودرا به حروف عربی میدهند وخط عربی من میل ندارم عرب باشم ، میل من بنوشتن مانند عادت یک معتاد به الکل یا تریاک است اگر ننویسم خمارم اگر نخوانم بیمارم .
گمان نکنم روحیه واحساس و اعضا بدنم اجازه دهند که من یک کلاغ پیر شوم ویا یک جغد پیر ، باید درهمان بالا ها ا وج بگیرم وبروم تا مرز خورشید وبا آتش خورشید بسوزم وخاکستر شوم ، نه من نمیتوانم مانند کلاغ لاشه خور باشم ودر میان زباله ها به دنبال کرم های مردنی بگردم ویا با سایر کلاغها هم آواز شوم .
اگر خاطرات گذشته دست از سرم بر میداشتند ومرا رها میکردند شاید تن به یک زندگی بی غم ودردی میدادم اما تمام شب خاطرات گذشته مانند یک فیلم هولناکئ از جلوی چشمان رد میشوند وبیخوابم میکنند باید کاری بکنم ، باید بجنبم ، باید بخودم بیایم . اما قوایم تحلیل رفته وانرژی ندارم ، باید کاری بکنم ، بلی باید کاری بکنم > لندن رفتن وفرار کردن هم بیفایده است هرکجا بروم سرنوشتم همین است
ثریا . شنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر