یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۲

زنده بگور

اشک درچشمانم جمع شده چون موج /درد ، دراین اشک یافت اوج

چون غریقی شدم درکف این دریا / نا امید بی سرانجامی رهی نا پید ا

--------------------------------------------------ثریا

چگونه میتوان دریک فریاد  زیستن را به دیگران یاد اوری نمود

چگونه میتوان دراین عصیان وتنهایی که خلاصی آاز آن ممکن نیست ، رهایی را تجربه کرد؟

چگونه میتوان بر شعله شمع تکیه نمود ؟بی آنکه بتوان دید آنسوی دیوار را که با عکسهای نامریی ترا دچار تشویش میکنند؟

محترمانه باید  یاس واندوه را بشادی دریک خنده مصنوعی نشان داد وبی شتاب بسوی زندگی رفت .

امروز درفصل دیگری زندگی میکنم ، درفصل سرد زمستان بی هیچ بالا پوشی

جاده  خاطره هارا با خاک وسنگ بسته ام وهرپلی را که از آن عبور کرده بودم ویران ساختم /

اما ....جاده ها بیدارند ومرغی را که شکسته بال پرهایش را جمع کرد بیاد دارند.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /  سیزدهم اکتبر دوهزارو سیزده میلادی /

هیچ نظری موجود نیست: