صبح زود ، دخترم زنگ زد وگفت :
رییس بانک ترا شب پیش به زندان بردند ، آخ ...پس حقوق من چی میشود ؟ حال بانک بسته شده ؟ گفت ، نمیدانم ،
گفتم پس نگو چکار به کار دنیا دارم و چرا اآنرا به چالش میکشم ،
گفت : ماد ر تو کار خودت را بکن ، با مردم دنیا کار ندا شته باش ،
کار مردم دنیا ودولتها بخودشان مربوط است زیادی روی کنی کارت به جاهای بدی میکشد ، دنباله خاطراتت را بگیر وبرو ، ها....ها.... چه چاشنی شیرینی بمن پیشنهاد میکنی که داخل غذای شور وتلخ خود بریزم .
گفتم چشم ، اماهر روز ما میبینم که دزدان گردن کلفت ردیف شده با وقاحت تمام جلوی دوربین میایستند گویی هریکی ، یک قهرمانند ! این تنها بانکی است که من حساب دارم ومانند بقیه نیستم که درهر بانکی یک حساب جاری ویا حساب پس انداز داشته باشم حال ؟........
حال باید دوباره از روی پلیدی ها وخار وخس ها عبور کنم اگر پاهایم زخمی وخون آلود شدند بازهم حرفی نزنم ، ؟ ، سالهاست که از روی اینهمه خار وخاشاک گذ شته ام، شما هم گذشته اید ، ا ما تلخی ها بدجور ی درگوشت تنم دندان فرو میکنند ، سخت است گرسنگی شکم را میشود نادیده گرفت اما گرسنگی هایی وجود دارند که سیر کردنشان مشگل است ، گرسنگی روح ، ودنیا مجال نفس کشیدن نمیدهد ، تا آنرا سیر کنیم راست میگویی ، کار دنیا بمن مربوط نیست ، سالهاست که باز نشسته شده ام ، حال باید نگران حقوق بازنشستگیم باشم ، دزد به کاهدان زده وحال باید دید فردا چه خواهد شد.
نه خام عزیز ، نگران مباش ، دنیا باتو کاری ندارد ، بود ونبود تو برای دنیا فرقی نمیکند ، خودترا نخود هرآشی مکن وسر درون هر اطاقی نبر که هراطاقی برای خود حریمی دارد.
ثریا. اسپانیای بزرگ !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر