دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۱

NICOLE

تمام شب بتو فکر کردم واینکه ثمره زحمات من سر انجام یکی یکی به نتیجه میرسد.

شب گذشت دانستم که دیگراز پنجه های درختان خاردار  رها گشتم وامروز همچو یک ماهی طلایی در دل رودخانه پر آب روانم آن روز که تو پای باین دنیا گذاشتی ، برایت نوشتم که باتو متولد شدم تو من دریکی روز ویک ساعت پای به عرضه وجود گذاشتیم برایت نوشتم " نخواهم گذاشت خزه های سخت وسنگین  وسمی ترا درباطلاق فرو بکشند ونخواهم گذاشت تیغ درختان خاردار ترا زخمی کنند .

روز گذشته که نقاشی های زیبای ترا به همراه نوشته یا بقول خودت (لکتور) در کتاب سالیانه مدرسه ات خواندم ، بر زمین زانو زدم وترا سجده کردم.

نوشته بودی:

هرکسی درزندگیش هدفی دارد من هدفم اول ، بهترین تحصیلات بود که آنرا دارم ، به چیزهای زیادی فکر کردم که مقداری از آنها خصوصی است ، اما هدفم مشخص است ، میخواهم درآینده صاحب شغلی باشم که هم خانوداده را خوشحال وکمک کرده باشم وهم بتوانم به مردمان فقیر وبیمار کمک کنم ،و.....

مابقی را لازم نیست بنویسم همین چند خط درکنار نقاشی های زیبایت همه چیز را عیان ساخت ، نقاشی هایی که آنها نیز درهمان کتاب دیده میشدند با رنگهای ملایم آبی وصورتی وخاکستری ،

نگاهی با بالای بلند وظریف تو انداختم همان ظرافت دوران جوانی مرا داری با همان روحیه شکننده آنروزها مرا عروسک مینامیدند وهمه میل داشتند مرا دریک ویترین شیشه ای جای داده به تماشایم بنشینند ، همه میگفتند من برای کار کردن خلق نشده ام ،!! آن دستهای کوچک وظریف سالیان دراز مشغول هموار کردن راههای پرخطری بود تا مادر وخاله ودایی های ترا ازآن راه عبور دهم .

با ضربه هایی دم به دم که بر روح وپیکرم میخورد ، آن روزها من کودکانه چشم به آیینه آینده دوخته بودم وامروز تو چقدر عمیق وبزرگ به آینده مینگری تو تکنو لوژی وآرت ( هنر نقاشی ) را خیلی دوست داری ودرپایان نوشته ات آرزو کرده بودی با کمک این دو بتوانی به هدفی که داری برسی.

تو با همین سن کم خود میدانی آینده را در هنررقص وآواز خوانی وهنرهای دیگر امروز که اکثر دختران وپسران مارا به ورطه بدبختی میکشانند نمیتوانی پیدا کنی وهمین برای من وبقیه افراد فامیل کافی است امروز دیدم که صورت گر  زمان از من چهره تازه ای ساخته است ، تو انعکاس زندگی منی هستی پر نسس زیبای من.

امید آنرا دارم با امکاناتی که پدر  ومادرسخت کوش تو دراختیارت گذاشته اند ، به آرزوهایت برسی، شاید دیگر درآنروز فقری دردنیا باقی نمانده باشد وشاید بیماری دردمند محتاج نباشد ....شاید هم باشد؟ هدف تو عالی ومقدس است تو. درجایی باین اندیشه بزرگ دست یافتی که  بجر نعره مستان کوچه گرد وشیون از باد شبانگاه وسروصدا هایی که از سخن خالی است ، خبری از هیچ محبتی نیست

دریک بیابان فراخ که مردم با سایه های خود نیز بیگانه اند.

با عشق بتو وآرزوهای فروان ، این نوشته را تقدیم تو میکنم . این تنها هدیه ای است که توانستم برایت تهیه نمایم پر نسس من.

مادر بزرگ تو " ثریا / اسپانیا/ دو.شنبه 25/ ژوئن 2012

هیچ نظری موجود نیست: