هر حکایتی ، اکنون شکایت است ،
بمن نصیحت شد ه که فضولی نکنم ودرکار بزرگتران دخالت ننمایم !
ولکن این یکی بدجوری مرا گزید وباید آنرا بسرا پرده دیدار میاوردم
دوستی حکایت میکرد که ، چند هفته پیش دریک عروسی مفصل دریک باشگاه نو وتازه ساز واعیانی وشیک درتهران دعوت داشتیم هنگامیکه با اتومبیل رنوی خود وارد پارکینگ شدیم ردیف اتومبیلهای پورشه ، فراری وبی ام دبلیو ، جا خوش کرده بودند به دنبال جای پارک میگشتیم که مامور پارکیگ آمد وگفت "
اتومبیل خودرا جای دیگری پارک کنید ، (اینجا آبروی ) ما* میرود !!!!! ما هم برای آنکه آبروی همه حفظ شود از خیر عروسی گذ شتیم وبخانه برگشتیم .
حال معلوم نمایید صورت مسئله را در کشوری که نان گیر باد نمی آید وسفره مردم تهی است درکشوری که هفتادو پنج درصد مردم در زیر فقر زندگی میکنند وتنها مواد خوراکی آنها شیر با وایتکش مخلوط است وهمه چیز خورا از چین و ماچین وارد میکنند ، جناب مامور پارکیگ بفکر حفظ آبروی صحنه نمایش است .
دلم نیامد این دردرا ننویسم اگر چه هزاران بار دیگر ناسزا نثار این جانبه !!! شود.
با تقدیم احترامات حضور مامورین واجب الاجرا!!!!
ثریا/ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر