پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۱

بی خدایی

مکن یار ، مکن یار مرو ای مه عیار / رخ فرخ خودرا مپوشان  بیکی بار

چو ابر بر تو ببارید بروید سمن از سنگ / چو خورشید تو درتافت برقصد بر درو دیوار

چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پا / چو دربزم تو باشیم بیفتد سرو دستار

مولانی جلالدین بلخی (رومی)

------------

میگفت ، من به هیچ چیز وهیچ کس اعتقادی ندارم ، غیراز خدا ،

اگر برای من دعا میکنی بهتراست  نکنی چون من اعتقادی ندارم !

حیران مانده بودم میدانستم که او دل پاکی دارد ورحی سر شار از انسانیت ویک حس دل انگیز  ، اما این حرکت بر خلاف جهت آب ، حرکتی درخلاء ، چگونه آنرا توجیح کنم؟

پرسیدم " خدارا دیده ای ؟ گفت نه ! گفتم پس چگونه تنها اورا دوست میداری ؟ پس باید واسطه ای بین ما وخدا باشد ، دیدم چشمان درشتش را مانند مادر بزرگش گرد کردو گفت :

بین من وخدای من هیچکس وهیچ چیزی وجود ندارد من احتیاجی به واسطه ندارم .

خوب ، او درمرحله ابتدایی نبود  او زندگی سختی را پشت سر گذارده وهنوز واقعا به آرامش نرسیده است  این پرواز روحی واین اوج گرفتن تا مرحله بی اعتقادی حتما دلایلی دارد.

این همه تحمیق کردن مردم به دست متولیان مذهب وتحکیم موقعیت خود بر  مردم  زیر چتر کلام خدا وقانون خدا همه جوامع را ازحرکت باز داشته ودرنتیجه نسل امروز هم مانند حیوانات جنگل بجان هم افتاده ، اینهمه جنگها وجنایت ها ومصیبت ها به نام خدا صورت گرفته این همه مرزهای مصنوعی بین اقوام وگروههای مختلف درست شده است ووووو.....نوعی بت پرستی مدرن سرچشمه گرفته از عصر جاهلیت وآن چهار دیواری درکنج بیابان بی آب وعلف درکنار اشتران مست وچاههای نفت ، وباج گیران متدین

هر کسی برای خدای خود قانونی نوشته وبقیه را ضد قانون خدای خود مستحق عذاب و مرگ میداند .

پس بیخود نیست که او همه چیز را رها ساخته وتنها به چیزی معتقد است که خود او میداند کیست وکجاست .

گر مسلمانی این است که من دارم / وای اگر از پس امروز بود فردایی .     حافظ

هیچ نظری موجود نیست: