یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۱

شمعون

امروز برایم ایملی فرستاد  ، آن دوست ، آن عزیز گرامی ، وپرسید :

چرا نفرت ؟ سعی کن فراموش کنی ، همه را بیرون بریز وخودت را به یکباره راحت کن ، بی تفاوتی بهترین نوع احساس است ،

یکی از نویسندگان قدیمی نوشته بود :

کسانی مرا دوست داشتند وعده ای از من بیزار بودند ، آما آن کس بمن رنج فراوان داد ، که نه مرا دوست داشت ونه از من بیزار بود.

گفتم اما این یکی  خود شیطان مجسم است من با شیطان دریک خانه وزیر یک سقف زندگی میکردم این همان ( شمعون * کیماگر است که روح همه را گرفته تنها به روح من نتوانسته مسلط شود ، چون من روحم درجایی دیگر به گرو رفته است .

مسئله جدال یک بشر با روح شیطانی وشرورفردی است که در کنار من بعنوان همسرم ایستاده او آنچنان حاکم روح ووحال دیگران است که کسی هیچ شک و.شبهه ی درباره او نمیتواند داشته باشد .

من خیلی جوان بودم وبی تجربه  ، او خیلی حریف بود درهمه چیز وهمه جا برنده بود او بر من مسلط شده ومرا از هرگونه معاشرتی منع کرده بود ، تار وزیکه خانه جدیمان را ساختیم ظاهرا نقشه ای را که من انتخاب کرده بودم به اجرا نگذاشت آنطور که میل خودش بود آنرا ساخت ،

زیر زمین بزرگی با حمام ودوش وتوالت در کنار موتورخانه بنا شده بود یک زیر زمین به پهنای نیمی از اطاقهای بالا ، من جلو آنرا با گلهای یاس  ورزهای خوشبو تزیین کردم  با یک حوض کوچکی که دروسط آن فواره  قرار داشت ، او گفت این قسمت برای خانم مادرجان است که از توالت فرنگی خوشش نمیاید ، هنوز کلام او به پایان نرسیده بود وهنوز ما فرشهای خودرا پهن نکرده بودیم که سر وکله چند ازگل پیدا شد برادر ورشکسته اش اثاثیه  خودرا درون زیر زمین گذارد وخودش بهترین اطاقهارا اشغال کرد.

من حیران وسر گردان هر شب مجبور بودم از عده ی که به دیدن حاج آقا میایند پذیرایی کنم وگاهی هفته ها درخانه میماندند سیل برادران وخواهران وبچه ها ودامادها ونوه ونتیجه ها سرازیرو خانه تبدیل به یک مسافرخانه بی دروپیکر شد ، او خوشحال از اینکه میتواند ادای خان تموچین را دربیاورد واطرافیان گرسنه اش را سیر کند .

مادر  جان به کنج اطاقی خزید که روی موتور خانه جای داشت !

قسمتهای بعدی : تکه تکه تند.

ثریا

هیچ نظری موجود نیست: