اگر کسی به چیزی و کسی معتقد نباشد وچیزی نداند با عشق هم بیگانه است
میگویند فاصله عشق با نفرت تنها بانداره یک موی است .
وکسی که از او هیچ کاری ساخته نیست چیزی هم نمیفهمد واو که چیزی نمی فهمد انسانی بی ارزش ونادان است برعکس آنکه عشق بورزد ودوست داشته باشد به هرچیزی خیره میشود وبیشتر دوست خواهد داشت ودانش او بزرگتر است چرا که همه را دوست میدارد هرکسی که گمان کند میوه ها در یک فصل میرسند وهمه با هم غرابت دارند بیهوده می اندیشد هیچگاه گلابی از سیب چیری نمیداند اما همیشه درون ظرف میوه خوری درکنار یکدیگرند.
من هیچگاه تنفررا نمی شناختم همیشه دوست داشتم امروز نفرت در خونم ریشه دوانده وخون مرا آلوده ساخته است ، نفرت از یک زن ونفرت از مردیکه از تصادف روزگا هر دو از یک شهرستان بلند شده بود ند وامروز هیچکدام دراین دنیا نیستند آنها عشق را نمی شناختند جیفه دنیوی برایشان ارزش بیشتری داشت وبه حقوق همه تجاوز میکردند وتهمت وافترا ووصله های ناجوری به پیکر وروح همه میدوختند.
یکی همیشه درخواب بود وبه هیچ وجه از دنیای خارج تصوری نداشت ودیگری چنان در خود فریفتهگی فرورفته بود که دنیارا تنها از چشم کور خودش میدید هر دوی آنها تصوری غیر قابل درک از دنیا واطرافشان داشتند.
امروز صبح اولین چیزی که بخاطرم رسید این بود که روزتولد او نزدیک است ، آه ، حالم بهم خورد ودچار تهوع شدم کوشش من برای جدایی از اینهمه نفرت بجایی نرسید قدرت بخشش از من سلب شده وکمتر کسی میتواند به شدت آن بیاندیشد کاری هم از دست کسی ساخته نیست هردوی آنها درویرانی سرنوشت من دست داشتند با سر فرازی تمام هم خودرا میفروختند .
ز تند باد حوادث ، نمیتوان دید / دراین چمن گلی بوده است یا سمنی
وهم اینانند که دانسته یا ندانسته تاریخ ملتی را مینویسند ویا ملتی را به آتش وخون میکشند ونابود میسازند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر