سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۱

به تو

هنوز هم باید زندگی کرد ، وگلهارا دوست داشت وشقایق هارا وکبوتران را

با آنکه آنهمه غم بر دلت نشسته  باز باید سرچشمه عشق باشی

زمانیکه چشمان ترا میبنیم که دردو اندوه درآنها خانه کرده است

غم خودرا فراموش میکنم اگر نزدیکتر بتوبودم میتوانستم ترا درآغوش

بکشم وببوسم وسر خودرا به سینه پهن وبزرگ تو بگذارم که صدای

آواز بلبلان از آن بر میخیزد.

اگر همه مردم مهربان میدانستند که دل کندن از گذشته و(مادر) چگونه

هر دلی را بخون میکشد ومجروح میکند شاید مرهمی برایش میافتند

اگر مرغان چمن آگاه بودند که تو ومن وهمه ما چقدر غمگینیم وبیمار

شاید برای تسکین دردها یما ن نغمه دیگری سر میدادند

افسوس که هیچک از اینها درد ترا نمی فهمند واندوه ترا احساس نمیکنند

دوست مهربان ،

من دردهای بزرگ خودرا  با شعر های کوچک حقیری بیان میکنم

وتوهم با  آواز دلکش خود بر اندوهت چیزه شو

گاهی شعرهای من زهر آگینند وگاهی با شهد عشق مخلوط میشوند

همدردی مرا بپذیر دوست ویار همدم نازنین من.

به : فاطی .خ. که به سوگ مادر نشسته است . با آرزوی سلامتی برای او وفامیل او .......... ثریا/ اسپانیا 24/4/2012

هیچ نظری موجود نیست: