شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

و.....منم زنی تنها

واینک ، منهم زنی تنها ! که بعدها شد مادری تنها !

میخواهم یک زندگی را خیلی خلاصه تابلو کنم چیز دیگری باقی نمانده

به غیراز جنگ ، آدمکشی ، خون ریزی ، شورش ومعلوم نیست  که

سرنوشتها به کجا منتنهی میشوند ، درحال حاضر همه درانتظار مردن

نشسته اند بی هیچ امیدی ، غیراز ستمکاران ودزدان وآدمکشان .

این نوشته را خیلی ساده وخلاصه نویسی میکنم گوشه ای از زندگی

یک زن تنها در میان مردم سر زمنیش که ظاهرا بسوی تمدن میرفتیم

تمدن را باید شناخت وبا آن بزرگ شد ودانست باید چگونه رفتار کرد.

زندگی یک زن تنها ، که بعدها یک مادر تنهاشد چندان تاسف بار نیست

وبرای دلسوزی وگریه هم نوشته نمیشود تنها گوشه ای ازرفتار وکردار

ما انسانها دراین دنیای دون است .

---------------------------

دوستانی دارم دیده ونادیده ، مانند آب روان گرد جهان میگردند ،

فرزندانی دارم برومند ومهربان که برای تلاش معاش وزندگی خود

در تلاشند .

نوه های دارم دوست داشتنی  که تنها یکساعت در هفته مجاز هستم

آنهارا ببینم

بیشتر شبها ازترس روی کاناپه اطاق نشیمن میخوابم وتلویزون را

تا صبح روشن نگاه میدارم بی صدا ، اطاقم مانند سردخانه بیمارستان

سرد و تاریک است  ، اطاق خوابم بیشتر به اطاق یک راهبه شبیه

است تا به اطاق خواب یک زن ، چند عکس گوشه آیینه نشسته بیخبر

از دردهای د رونیم وچند عکس درون قاب.

حمام درکنار تختخوابم چسپیده که بایک دیوار از هم جدا میشود رنگ

آبی وسفید اطاقها را بشکل آسایشگاه سالمندان درآورده وآن ماشین

لعنتی با دکمه قرمر همیشه روشن بمن دهن کجی میکند وظاهرا میگوید

چندان تنها نیستی ! ما باتو هستیم ! شما ؟ شما چه کسانی هستید؟

باغچه ام اما پر گل وگیاه است .

من درزندگیم مرتکب سه گناه کبیره شدم که تا الان گریبانگیرم میاشند

وبجرم این سه گناه در بزرخ میان بهشت وجهنم راه میروم.

این سه گناه ، تنها به دنیا آمدن / بی پدر ی / وبی هیچ ثروتی !

از همه مهمتر دولت بخت هم از من گریزان بود .

و......داستان همچنان ادامه دارد

-------------------ثریا / اسپانیا /---------------------

هیچ نظری موجود نیست: