پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

آبی رنگ دریاهاست

هر قدم که با آن عشق ، نوردیدم /بی نفس ، خسته ، باز گردیدم

/////////////////////////////////////////

به همراه رویا ها راه پیمایی کردم

به همراه نسیم صبحگاهی  به صحراه دویدم

نه زدشت پر طر وات ، دلم گشادی یافت

نه زنسیم صبحگاهی ،

تونلی میان دیروز وفردا میزنم

با رنگ کاشی های آبی

دلم را در کاغذی پیچیدم

کز آن صدای دیروز میامد

آنرا به دریا فکندم دیگر نه حسرت ابادی

نه حسرت خاک کویر

نه آـرزوی چشمان لبریز از اشک مادر

هیچ هیچ هیچ همه هیچ وهیچ

وطن موهوم ، پریشان

در زیر غبار ویرانیها

وطنی سر گشته زیر ورو

وطن سفری است به دشتهای دوردست

ودرهر قدم منزلی است

وطن وغربت ، غیر خودم نیست

خانه ، خانه دگری است

وآسمان کدر آن ، از هر پرنده ای خالی

طنابهای رنگین آویزان

با لباسهای پرحجم گوشت

با نعلین های پلاستیکی رنگی

که درهوا میچرخند

---------------------

سر زمینی را که دوست میداشتم وروزی گلستانش میدانستم وبا روح

آن آشنا بودم واز بوی خوش آن لذت برده ام با عشق آشنا شدم وگریستم

آن سرزمین صاحب شخصیتهای بود وخود متعلق به همه جهان آزاد ،

سر زمین مردمی که خوشبختی وبدبختی ملل دیگر جهان را همچو

خوشبختی وبدبختی خود احساس میکردند وبا تمام جانها آشنا وآشتی

بودسر زمین آدمهایی که برای نزدیک تر ساختن نژادها وادیان بشری

کوشش میکرد ، متاسفانه آن سرزمین نا پدید شد

امروز آن سر زمین فاقد روح بشری است وحاکمین آن همه انسانها را

از آغوش خود میراند و خودمورد تجاوز قرار گرفته است آن سرزمین

وخاک خوب آن زیر پای قاطران وحشی لگد کوب وبخون کشیده شده

از هوای آنجا به غیرا ز بوی خون بوی دیگری استشمام نمیشود ،  نه ،

من با فاشیزم مذهبی آشتی نخواهم کرد ، هیچگاه  ومیدانم کسانیکه در

هر زمانی ودرهر لباسی به این سر زمین خیانت کرده اند در لیست

سیاهکارن قرار گرفته وعاقبت وحشتناکی خواهند داشت.

------------------------------------------------------

ثریا/ از یادداشتهای روزانه سال نود وچهار..........

واین پایان آن راهی است که آنهمه بارنج پیمودم .

هیچ نظری موجود نیست: