روزی عصای موسی اژدها شد وامروز اژدها عصای دست ماست
آنروز که ( بنیاد نیکوکاری ) برای کمک به بیماران سرطانی بناشد،
به همه خانواده ام حس نیکوکاری دست داد ودست جمعی با رنگ -
بی رنگی به آن بانوی مسن ( انگلیسی) پیوسته وبه دامنش آویختیم
گنجه هارا خالی کردیم ورفتیم تا طرحی نو دراندازیم ! ماهها گذشت
پارتی ها ومیهمانیها ومراسم افتتاح ( بازار) شروع شد سلام به همه
گفتیم وعکسی بیادگار گرفتیم ، گلویمان خشک وازحس نیکوکاری تهی
شد بالای آن سکوی مهربانیهای دروغین مدالی بر سینه ما نصب شد
وسپس آن ساعت بزرگ نامریی با ضربه های مرموزش به صدا درآمد
» حال نوبت غولان بزرگ است ایثار را به شکل دیگری عرضه کنید«
--------------
ثریا/ از دفترچه ( پرچین )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر