سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۹

بیاد داری ؟

هر دم ای دل سوی جانان میروی

واز نظر ها سخت پنهان میروی

حال  ما بنگر ببر پیغلم ما

چون به پیش تخت سلطان میروی-----------مولوی

-----------------------------------------

روزی سرودی ، بر لوحی :

» دراین سرای بیکسی ، کسی به درنمیزند«

وخود بوسیدی لب تنهایی وغربت را

بیاد داری آنانرا که مرگشان

از قبل آماده بود؟

بیاد داری که خاکسترشان

بر امواج خروشان دریا

روان است ؟

بیش ازآنکه او درشام آخرش

شب بخیر بگوید

بر مرگ خو نماز گذارد

وحقیقت را باخود برد

حال درمیان طوفان

به تماشای مسافران ابدی

ایستاده

وبر مردان افیونی وبیوه های گریان

وچهره های مترسک هزار چهره

مینگرد

من راز این معما را میدانم

ومعنای عشق را فاش میکنم

سواری بر اسب راهوار

در صحرایی از عطش ،میراند

بی هیچ مقصدی

واین راز سر به مهر است

---------------------------

آخرین سوگنامه /ثریا/ اسپانیا/

هیچ نظری موجود نیست: