نام این دختر ، ثریا کن بیاد دختر من ! وای برمن ، وای برمن !
-----------------------------حمیدی شیرازی
در پرتو سپید رنگ ماه ، دریک نیمه شب گرم تابستان ، مراصداکردی
با نامی از ستاره ها ، ان شب آسمان پر ستاره بود وتو ، مرا ستاره
خواندی .
تو از دنیای روشن عشق بودی ، در تاریکی یک شهر کهنه ،
دستهایت لبریز از نوازش ، سینه ات پر شور،
گفتی شبی بسوی آسمان خواهی رفت ،تا ستاره دیگری برایم بیاوری
از آسمان شهر ما ستاره میبارید ، هزارن ستاره بر زمین مینشست
وتو میتوانستی ستاره دیگری را بچینی .
تاجی از ستاره بر سرم نهادی ، یک تاج تنها که نامش پروین بود ،
-------
دیوارتنهایی مرا از تو دور ساخت ودر یک غروب غمگین بار سفر
بستیم ، بسوی شهر رنگستان !
در اینجا آسمان بی ستاره بود ، سیاه بود ، هر صبح بانتظار تو چشم
میگشودم .
کاش میشد رها میشدم ، جدا میشدم ، دیگر دیر بود وتو درتنهایی خود
میان ستارگاه خفته بودی.
ثریا/ جمعه /دهم دسامبر دوهزارو ده میلادی / اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر