جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

ستاره

نام این دختر ، ثریا کن بیاد دختر من ! وای برمن ، وای برمن !      

-----------------------------حمیدی شیرازی

در پرتو سپید رنگ ماه  ، دریک نیمه شب گرم تابستان ، مراصداکردی

با نامی از ستاره ها ، ان شب آسمان پر ستاره بود وتو ، مرا ستاره

خواندی .

تو از دنیای روشن عشق بودی ، در  تاریکی یک شهر کهنه ،

دستهایت لبریز از نوازش ، سینه ات پر شور،

گفتی شبی بسوی آسمان خواهی رفت ،تا ستاره دیگری برایم بیاوری

از آسمان شهر ما ستاره میبارید ، هزارن ستاره بر زمین مینشست

وتو میتوانستی ستاره دیگری را بچینی .

تاجی از ستاره بر سرم نهادی ، یک تاج تنها که نامش پروین بود ،

-------

دیوارتنهایی مرا از تو دور ساخت ودر یک غروب غمگین بار سفر

بستیم ، بسوی شهر رنگستان !

در اینجا آسمان بی ستاره بود ، سیاه بود ، هر صبح بانتظار تو چشم

میگشودم .

کاش میشد رها میشدم ، جدا میشدم ، دیگر دیر بود وتو درتنهایی خود

میان ستارگاه خفته بودی.

ثریا/ جمعه /دهم دسامبر دوهزارو ده میلادی / اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: